آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

18 ماهگی شکلاتی

سلام عشق کوچولوی من... سلام میکنم چون سلام یکی از نامهای خداست... سلام ... صبح زودتر از همشه بیدار شدم با یه دلهره و دلشوره زیاد...(همیشه زودتر بیدار میشم یه فکری واسه ناهارت میکنم چون وقتی بیدار میشی دیگه نمیزاری کاری بکنم)آروم نگاهت کردم خواب بودی معصوم و پاک (نمیدونم چرا ساعت 7 صبح به بعد بهتر میخوابی) علی هم امروز مونده بود خونه ..به خاطر شما... اصلا وقتی میخوام زود  بیدار بشی دیر بیدار میشی وقتی هم کار داشته باشم و بخوام بیشتر بخوابی قبل از من بیداری!!!!!!! شنبه هم که میخواستم ببرمت آتلیه کلی سرو صدا کردم تا بیدار شدی و از انصاف نگذریم خیلی با مامان راه اومدی و عکسای قشنگی شد که ایشالا مذارمشون... ناهارتو درست کردم و صد...
3 ارديبهشت 1393

تقدیم به مادرم باعشق...

  مادرم را هیچگاه ندیدم که پرواز کند، زیرا به پایش؛ من را بسته بود؛ پدرم را؛ برادرم را؛ و همه ی زندگیش را،...  باعشق تقدیم به مادر عزیزم که تمام عاشقانه هایش برای من است و من هم تمام عاشقانه هایم را بی کم و کاست یک جا تقدیمش میکنم... و ای کاش من هم بتونم مثل مادرم ،مامان خوبی برای آیسای عزیزم  باشم  .... مامان جونم روزت هزار هزار بار مبارک ...   ...
26 فروردين 1393

بهار ِ کفشدوزکی

کفش دوزک کوچولو حسابی غصه داره چونکه برای دوختن دیگه کفشی نداره سوزنشو گذاشته کنارِ گل تو باغچه کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه نخهاشو قیچی کرده تا که باشه آماده وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره؟؟؟؟ از اون دئورا میادش انگار صدای خش خش داره میاد هزار پا با یه بخچه رو دوشش تو بخچه اش گذاشته هزارتا کفش پاره حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره........ سلام عشق کوچولوی مامانی خیلی دوستت دارم نفسمممممممممممممممم آیسا جونی  من این روزها هر چی از شیرین کاریهات بگم کمه مثلا همین دیشب مهمون داشتیم بعدش که مهمونا رفتند داشت خوابت میبرد اما  یه دفعه زدی زیر خنده حالا نخند....منم از خدا خواسته آخ چلوندمت آخ له...
24 فروردين 1393

آهای آهای قورقورک....عید همه مبارک

سلام گل قشنگم عیدت مبارک ایشالا همیشه سالم  و سربلند هزارها بهار زندگیت رو  با شادی جشن بگیری... امسال قراربود بابامحمد و دایی جون و مامان مهناز با ما بیان شیراز که نشد حیف .... و چقدرم ناراحت شدیم ... بعد از سال تحویل که شما کلی رقصیدی تازه یاد گرفتی دستای قشنگتو  تکون میدی و این که nبار من سفره هفت سین چیدم و شما ترکوندیش بالاخره سال در ساعت 20:20 دقیقه تحویل شد و وارد سال 93 شدیم وعیدی و ماچ ماچ .... مامان مهناز داشتند دعای تحویل سال رو میخوندن و شما با تعجب نگاه میکردی فدات بشم خیلی باحالی  .. صبح ساعت 11 به سمت شیراز حرکت کردیم تنهایی شب که موندیم شه رضا که بعد از اصفهانه هتل منتظران که من و بابایی کلی ازش خاطر...
12 فروردين 1393

اولین جمله❤❤❤

سلام عشق کوچولوی مامان ...باور کن اصلا وقت ندارم الان هم شما خوابی دلم نیومد این پست رو نزارم اول اینکه این چند شبها اذیت کردی و البته اذیت هم شدی از بدخوابی که به شکر خدا دو روزه دوباره افتادی روی روال و زود میخوابی البته زود که میگم ساعت11شبه ها و صبح هم تقریبا زود بیدار میشی البته به زورِ دایی جون  شما اولین جملتو گفتی       هزار هزار آفرین البته الان 2 جمله میگی ماما بی بی پی پی=مامان من تو بی بی پی پی کردم الهی فدات بشم که قبل از پی پی  کردن خبرم میکنی و بعدش فوری میری جلو دستشویی و دنبال دمپاییهات و هی میگی پا پا...تا من پات کنم و ببرمت و اما دومین جمله:آبی بِ آدا=آب ...
27 اسفند 1392

7سال با عشق گذشت...

جغرافیای کوچک من بازوان توست ای کاش تنگ تر شود این سرزمین من... عشق یک واژه زلال است ،تو باید باشی قلبِ من زیر سوال است،تو باید باشی فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت... زندگی بی تو محال است،تو باید باشی... باعشق ،تقدیم به همسرمهربونم... 7سال از آشنایی من و باباجی میگذره و من هر روز بیشتر معنی عشق رو احساس میکنم و هر لحظه خدا رو شکر میکنم به خاطر عشقی که در وجودم گذاشته و به خودم می بالم که با گذشت 7 سال هنوز هم مثل روزهای اول دوستش دارم و البته باباجی هم منو دوست داره ها چون دوست داشتن یک طرفه نمیشه و همیشه از خدا میخوام که زندگیت با عشق باشه همیشه و هر لحظه...
22 اسفند 1392

چند قدم تا بهار با آیسا و جوجه ها

تو کار دستی خدایی...   سلام عشق کوچولوی من ... فدات بشه مامان که دیر به دیر میام چونکه شما نمیزاری خوب تو خونه خودمون خوب میخوابی اما اینجا همش ورج و وورجه میکنی عشقققققققققققققم... آیسا جونم موهای قشنگتو کوتاه کردم که از این بابت خیلی ناراحت شدم یعنی بردمت آرایشگاه قرار بود فقط چتری هاتو کوتاه کنم که نمیدونم چرا وقتی دست آرایشگر رفت پشت موهات من لال شدم الانم که یادم می افته غصه میخورم ببخشید اما خیلی بامزه شدی عشقم الهی بمیرم که فقط اشکات مثل مروارید میافتاد پایین و تا قیچی کنار گوشت می اومد میگفتی گٌ گٌ... عشق مامان بازم شرمنده... با مامان مهخناز و خاله نازی رفتیم بارزار و خاله نازی واست جوجه خرید و شما کلی ذوق کردی تا او...
19 اسفند 1392

15 ماهگی پرتقالی....

چشم چشم دو ابرو.... چقدر خدا برای کشیدنت آواز خوانده...!!! سلام عشق دوست داشتنی من...آیسای ماهم 15 ماهگیت مبارک عشقم .ببخشید دیر وبتو آپ کردم چون مشغول مامان مهناز و بیمارستان و...و خدا رو هزار بار شکر که به خیر گذشت و مامان جونمون صحیح و سالم به خونه برگشت  عزیزم خیلی اذیت شد ایشالا خدا سایشو از رو سرمون کم نکنه چقدر خونه بی مامان بد رنگه حتی بی رنگ هم نیست خیلی بد رنگه ایشالا همیشه باشه و از حضورش خونمون سبز باشه و از دوستای مهربونم ممنون که به یادم بودن و احوال مامان مهناز رو میپرسیدن... اما اندر احوالات این روزهای شما... کلمات جدید... دا دو ای ضا=دایی جون رضا نانا=به نانا(موز) آزا=زرافه ندو=نکن بیش=بشین بس=بسته ...
7 اسفند 1392

آهی ش....(الهی شکر)

کافیست حرفِ تو باشد... هیچ واژه ای روی  پایش بند نمی شود راهش را میگیرد وُ....تا دوردست عطر تو پروانه می شود... سلام به دختر قشنگتر از ماهم... امشب شبِ آخریه که تو سال 92 خونمون هستیم یه طورایی توفیق اجباری ...تعطیلات ما خیلی زود شروع شد از 2جهت ناراحتم واسه اینکه به خاطر عمل کیسه صفرای مامان مهناز داریم میریم و اینکه باباجی تنها میمونه همین دیشب واسه خورشت بادمجونی که درست کرده بودم غصه میخورد که اکگه بری من تا کِی از این غذاها نمیخورم منو میگی فکر کن واسه خودم دلش تنگ نمیشه واسه خورشت بادمجون دلش تنگ میشه ...مردهای شکمو اما واسه شما خیلی دلش تنگ میشه گفته باشم امشب کلی باهات بازی کرد 4شبه پشت سر هم میبرتت شهر بازی و همش م...
23 بهمن 1392