آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

آهی ش....(الهی شکر)

1392/11/23 1:18
نویسنده : مامانی
398 بازدید
اشتراک گذاری

کافیست حرفِ تو باشد...

هیچ واژه ای روی  پایش بند نمی شود

راهش را میگیرد وُ....تا دوردست عطر تو پروانه می شود...

سلام به دختر قشنگتر از ماهم...

امشب شبِ آخریه که تو سال 92 خونمون هستیم یه طورایی توفیق اجباری ...تعطیلات ما خیلی زود شروع شد از 2جهت ناراحتم واسه اینکه به خاطر عمل کیسه صفرای مامان مهناز داریم میریم و اینکه باباجی تنها میمونه همین دیشب واسه خورشت بادمجونی که درست کرده بودم غصه میخورد که اکگه بری من تا کِی از این غذاها نمیخورم منو میگیعصبانیفکر کن واسه خودم دلش تنگ نمیشه واسه خورشت بادمجون دلش تنگ میشه ...مردهای شکمو اما واسه شما خیلی دلش تنگ میشه گفته باشم امشب کلی باهات بازی کرد 4شبه پشت سر هم میبرتت شهر بازی و همش میگه آدا تو بری من چی کارکنم ؟؟؟از سر کار میام کی در رو برام باز میکنه؟؟؟بعدشم در جواب خودش میگه آخر هفته میام میارمت بابایی...نیشخندبه همین خیال باش که ما بیایم نزدیک عید اینجا دق میکنیم ...

خوب دخملی جونم واست بگه که شما منو بیچاره کردی با این کلمه:اَ نا نا= حالا این اَنانا چی هست...

سی دی با نی نی که خیلی علاقه داری گفته بودم دایی جون واست خریده الان 2روزه که مرتب از خواب که بیدار میشی میگی اَنانا و به حالت رقص میگی بعد که روشنش میکنم کنترل رو میاری میدی و بازم میگی اَنانا =یعنی بزن بره جلوتریه قسمتهای خاصی از این سی دی رو بهش علاقه مند شدی دیشب باباجی نتونست نود ببینه فکر کن که تو فکر یه تی وی دیگه باشیم خلاصه که با هزار بدبدختی توجهت رو به بازی کردن جلب میکنیم و کنترل ها رو قایم میکنیم

آیسا جونم خیلی بامزه بعد از خوردن آب و غذا دستاتو میگیری بالا و میگی=آآهی قربون شکر کردنت برم من مادرقلب

جریان پیشی برد هم که یادت هست حالا خودت هم دستاتو میزنی به هم و میگی پی سی بُ=پیشی برد .و یکی از دستاتو آخرش میگیری پشت سَرت که یعنی نیستماچ

فدات بشم که اینقدر خوب با بچه ها تو جمع بازی میکنی و حسابی هم از حق خودت دفاع میکنی تو شهر بازی حسابی حواست بود یه دختر ناز هی می اومد پیشت که بغلت کنه شما هم از خجالتش دراومدی و اَتِش کردی که منو بغل نکن دارم بازی میکنم...

امشب هم داشتم کتابتو میخوندم به اتوبوس که رسیدیم گفتی :اوبواین قلبها واسه دختر باهوشم... پس به دایره لغاتت اوبو =اوتوبوس هم اضافه شد...

خوب فکر کنم یعنی به امید خدا پست بعدی خونه مامان مهنازیم...

آیسا جونی تو شهر بازی

اینم کاردستی جدید باباجی...خندهخودش میگه تانکهسوالعکسشو گرفته حتما دوست داشته واست بزارمش دیگه... آخه تا هرچی واست درست میکنیم در چشم برهم زدنی خرابش میکنی واسه همین بنده خدا عکسشو گرفته...

شاکر و مخلص خدایی هستم که تو داری شکرش میکنی ...الهی فدای دستای کوچولوت بشم که به درگاه بزرگش بلند میکنی ...خدایا این هدیه ی توست ممنونم که آیسا رو به من دادی

و بازهم مثل همیشه من و تو در قلب خداییم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زری ( مامان آرمان)
27 بهمن 92 20:37
الهی شکر به خاطر وجود نازنین دختر خوشگلی مثل تو آیسا جونم ممنون زری جونم و همچنین به خاطر جوجه ی خودت هزار بارشکر