آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

بهار ِ کفشدوزکی

1393/1/24 15:52
نویسنده : مامانی
406 بازدید
اشتراک گذاری

کفش دوزک کوچولو حسابی غصه داره

چونکه برای دوختن دیگه کفشی نداره

سوزنشو گذاشته کنارِ گل تو باغچه

کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه

نخهاشو قیچی کرده تا که باشه آماده

وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره؟؟؟؟

از اون دئورا میادش انگار صدای خش خش

داره میاد هزار پا با یه بخچه رو دوشش

تو بخچه اش گذاشته هزارتا کفش پاره

حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره........

سلام عشق کوچولوی مامانی خیلی دوستت دارم نفسمممممممممممممممم

آیسا جونی  من این روزها هر چی از شیرین کاریهات بگم کمه مثلا همین دیشب مهمون داشتیم بعدش که مهمونا رفتند داشت خوابت میبرد اما  یه دفعه زدی زیر خنده حالا نخند....منم از خدا خواسته آخ چلوندمت آخ لهت کردم هر چی باباجی گفت نکن بزار بخوابه من و شما اصلا انگار تازه بازیمون گرفته بود الهی فدات بشم که بازی دالی رو هنوز هم خیلی دوست داری و یکی از بازیهای مورد علاقه ی شماست

صبح ها اگه هوا خوب باشه (اکثرا خوبه) میریم پایین وای از این همه کفش دوزک که پُر شده رو زمین دیگه جونم ندارن بال بزنن نمیدونم مثل این که کفشدوزکا حمله کردن خلاصه پر شده شما کلی تو دستت لهشون میکنیو مرتب میگی دَ دوزَ=کفشدوزک بین هر دَدوزَ یه جوجو هم میگی من مثل مامانای آماده به آموزش نه مامان جون جوجو نیست کفش دوزکه و شما یه خنده ی معنی دار به من تحویل میدی

دو سه روزی میشه که میبرمت رو تراز و با هم خاله خاله بازی میکنیم واااااااااااای که چه حالی میده الکی غذا خوردنت آخه دورت بگردم صداشم در میاری

با غزل دختر خاله سعیده هم عالمی داری سَر دمپایی کلی جیغ و داد آخرش هم یه لنگه دمپاییشو ندادی و بابجی رفت و واست خرید کلی هم ذوق کرد یه کالسکه با نی نی هم خرید که شما تو خیابون همش هُلش میدادی و سوژه ی همه شده بودی همین امروز صبح وقتی داشتی عروسکت رو میذاشتی تو کالسکه و میرفتی یه چیزایی هم با ریتم واسش میخوندی تا میام عکس بگیرم میای دوربین رو میگیری و میگی آدا بی=آیسا ببینه

خاله سعیده واست چادر گل گلی دوختن که دستشون درد نکنه خیلی نازه اما متاسفانه شما خیلی علاقه به پوشش چادر نداری(مثل مامانت)خجالت

کلمات جدید

اَ بابیا=اسباب بازی

گُگار=خیار

آمام=حمام

دَدوزَ=کفشدوزک

آی دا دِ=iloye you

دَ مامی=دمپایی و هر کدوم از دمپایی های من ببینی میپوشی پات و میگی دَمامی آدا=دمپایی آیسا

میگم چند تا انگشت داری میگی دَ دا=ده تا (اینو با لهجه همدانی میگی قوربونت بررررررررررم)

خیلی از کارامو انجام میدی فدات بشم که هر چی میگ بیار میفهمی واسم میاری. مثلا شیشه شیرتو تو اتاق میگم آیسا بیار بشورمش   میری از وسط اتاق بر میداری اسباب بازیهاتو هم جمع  وجور میکنی کم و بیش...

یه اتفاق خیلی مهم و خوشحال کننده اینکه الان 4 روزه دارم همراه با شیر خشک شیر پاستوریزه هم میدم بخوری که البته 2 بار در روز ه ولی خدا رو شکر میخوری و طوریت هم نشده خدارو صد هزار بار شکر...نوش جونت باشه دختر نازم

این حس مالکیتت منو کشته که حتی بالش رو از زیر سر باباجی میکش و میگی آدا اِ=مال آیساست

هنوز هم به خیار علاقه شدیدی داری و در یخچال رو باز میکنی و میگی گُگار بِ=خیار بده منم میگم مامان نداریم (چون تا میخوری شبش از دل درد کلی بی تابی میکنی) سبد میوه رو نشونت میدم میگی دیب بِ=سیب بده

نا گفته نمونه به هویج هم میگی گُگارخنده

فدات الان در حال حاضر زدی اتاقتو ترکوندی پی پی کردی به منم میگی مامان پیف بینیتو میگیری مامان بی بی پی پی شیر هم میخوای شیشه خالیتو میدی به من فدات بشم فعلا بوووووووووس

13 به در

قربون موهای نرمت برم این خونه بازی غزل خانومه که بابا قول داده واسه شما هم بخره چون خیلی دوستش داری

راستی به غزل هم میگی غ دَ=غزل صداش میکنی که بیاد

دینا جون و آیسا

تمام لحظه هایم برای توست و با توست دوستت دارم

پ.ن:این صندلی شده یه مشکل چند روز پیشا رفته بودی روی صندلی و با سر افتادی سرت خورد کنار کمدت ئ بد جوری خورد و باد کرد و یک کمی هم خون اومد بمیرم واسه دختر نازم که با این صندلیش برنامه دارم

و مثل همیشه من و تو در قلب خداییم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

هستی
25 فروردین 93 19:01
عزیزم چه عکسای خشگلی دلم اونقدواستون تنگشده حدنداره عزیزم ایساجون چه قدشیرین زبونی ماشالله دخترزرنگوباهوش خاله جون ازطرف من غرق بوسش کن سلام هستی جونم ممنون از لطفت مرسی که به ما سر میزنی بعدشم دل ما هم برا شما تنگ شده فدات بشم جمعه با بروبچ چغا سبز بودیم حسابی جاتونو خالی کردیم