7سال با عشق گذشت...
جغرافیای کوچک من بازوان توست
ای کاش تنگ تر شود این سرزمین من...
عشق یک واژه زلال است ،تو باید باشی
قلبِ من زیر سوال است،تو باید باشی
فال حافظ زدم آن رند غزلخوان هم گفت...
زندگی بی تو محال است،تو باید باشی...
باعشق ،تقدیم به همسرمهربونم...
7سال از آشنایی من و باباجی میگذره و من هر روز بیشتر معنی عشق رو احساس میکنم و هر لحظه خدا رو شکر میکنم به خاطر عشقی که در وجودم گذاشته و به خودم می بالم که با گذشت 7 سال هنوز هم مثل روزهای اول دوستش دارم و البته باباجی هم منو دوست داره ها چون دوست داشتن یک طرفه نمیشه و همیشه از خدا میخوام که زندگیت با عشق باشه همیشه و هر لحظه با عشق زندگی کنی دختر نازم...
و اما...آیسا قشنگم تازه گیها یاد گرفتی اسم و فامیل خودت رو میگی آدا خوخودادی=آیسا خدایاری تازه هم میگی هم مینویسی
کلمه جدبد دودو دادی=دوست داشتنی
رنگها رو هم بلدی البته 3 رنگ اصلی
آبیا=آبی
قِ مِ=قرمز
دَز=سبز
عزیزِِ دوست داشتنی من فکر کنم دیگه وقت نکنم تو سال 92 واست پست بزارم پیشا پیش عیدت قشنگ و مبارک سال خوبی رو در کنار تو و همه ی عزیزانم آرزو میکنم دوستت دارم باعشق...
علی و آیسای عزیزم دوستتون دارم و امروز رو بهت تبریک میگم به خاطر داشتن من و آیسا