آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

18 ماهگی شکلاتی

1393/2/3 1:25
نویسنده : مامانی
354 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوچولوی من...

سلام میکنم چون سلام یکی از نامهای خداست...

سلام ...

صبح زودتر از همشه بیدار شدم با یه دلهره و دلشوره زیاد...(همیشه زودتر بیدار میشم یه فکری واسه ناهارت میکنم چون وقتی بیدار میشی دیگه نمیزاری کاری بکنم)آروم نگاهت کردم خواب بودی معصوم و پاک (نمیدونم چرا ساعت 7 صبح به بعد بهتر میخوابی) علی هم امروز مونده بود خونه ..به خاطر شما...

اصلا وقتی میخوام زود  بیدار بشی دیر بیدار میشی وقتی هم کار داشته باشم و بخوام بیشتر بخوابی قبل از من بیداری!!!!!!!

شنبه هم که میخواستم ببرمت آتلیه کلی سرو صدا کردم تا بیدار شدی و از انصاف نگذریم خیلی با مامان راه اومدی و عکسای قشنگی شد که ایشالا مذارمشون...

ناهارتو درست کردم و صدات زدم:آیسا...آیسا باباجی هم خونست ها نگاه کن...و چشمات باز شد با با  دستات رو بردی بالای سرت و دست باباجی رو گرفتی و یه خنده گُنده تحویل دادی و رفتی تو بغل بابات...

آخیش چه جای خوبیه این بغل...اَمن ترین جای دنیاست ایشالا همیشه بغل گرمِ باباجی روبه راه باشه

دیروز باباجی واست یه سه چرخه خرید آخه هنوز با دوچرخه نمیتونی بری واسه همین باباجی به مناسبت 18 ماهگی جوجه طلا سه چرخه خرید ...پس بعداز خوشحال واسه اینکه بابا خونه مونده حالا نوبت سه چرخهست و آویزون سه چرخه شدی بیا و درستش کن مگه وِل میکنی دخترکم بیا بریم آماده بشیم کار داریم ...

بالاخره آماده شدیم و البته مثل همیشه شما و بابا زودتر رفتید و منم بعد از شما...آی چه دلهره ای این اولین باره که تنها واسه واکسن شما میریم و مهمتر اینکه باباجی هم ظهر میره تهران و امشب من و شما تنهاییم ...خدا به خیر بگذرونه ایشالا که تَب نکنی و آروم بخوابی البته من استامینوفن رو سر ساعت بهت میدم ایشالا که طوری نمیشه...

مبارکت باشه دختر نازم 18 ماهگی شکلاتی شما چون خیلی شیرین شدی و خوشمزه...

این چند روزها فکر کنم یه دوست خیالی پیدا کردی باهاش حرف میزنی همین دیروز کلی بهش اشاره میکردی و حتی تو حرفات آی لادِ(ilove you) هم گفتی

خرگوشت رو هی میاری باهاش بازی میکنی و میگی نُم=دُمش رو نشون میدی

آیسا باباجی رو چند تا دوست داری:دَدا(ده تا)

دو گَ گو=دوچرخه و سه چرخه

نام=ناف

دِل=تِل و خودت هم میزنی به سرت و خیلی هم عجیبو غریب میزنی اصلا خیلی ناز میشی

باس =باشه و سرت رو هم روی شونه خم میکنی

عشق کوچولوی مامان دوستت دارم

راستی یه خبر مهم امشب تولد آرمان جون هم هست تولدت مبارک عزیز خاله ایشالا همیشه سالم و شاد باشی و یکی یکی بهارهای قشنگ زندیگیت رو زندگی کنی دوستت داریمهوراهوراهوراهوراهوراقلبقلبقلب

این همون کالسکه ای که گفته بودم باهاش عالمی داری...

قربون چادر پوشیدنت برم(دست خاله سعیده درد نکنه)

تنگه ارغوان  ایلام ...بسار زیبا شده و خانمها به ترتیب از بالا هستی دینا و آیسا جون و آقا دانیال

و نمیدونم چرا همش دلت میخواست رو زمین وِلو بشی!!!!!

دمپاییهات منو کشته گُلووووووووو

دختر دار شدیم کمکمون میکنه دیگه...

بازم عشقولانه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دو گَ گو

اینم از اثرات واکسن 18 ماهگی الهی فدات بشه مامان که مرتب میگی ماما پا پا

جونت سلامت دخترم

پ.ن.امشب باباجی خونه نیست ... ایشالا خدا هیچ خونه ای رو بدون بابا نذاره و بابا علی رو هم واسه من و شما حفظش کنه که بدون اون یک لحظه زندگی کردن هم ممکن نیست ...

لَب پایینت هم خورد به مبل خونه کیمیا و ایلیا و یک کمی خون اومد فدات بشه مامان

و....

من و تو در قلب خداییم...

پسندها (2)

نظرات (2)

خاله زری ( مامان آرمان)
3 اردیبهشت 93 15:35
عزیزم خوشگلم 18 ماهگیت مبارک شانس مامانی چه روزی هم واکسن زدی واقعا هم همینطوره لیلا جونم ایشالله که خدا هیچ خوه ای رو بی مادر و یا پدر نکنه واقعا سخته دست تنهایی و بدون یار و یاور اون چادرت منو کشته خاله ریزه سلام ممنون خاله جون شانس منه دیگه ....ایشالابزن دست قشنگرو
هستی
6 اردیبهشت 93 23:35
مبارکه 18ماهگیت آیساجون . امیدوارم زیاد اذیت نشده باشی هزار ماشاا...به این دختر خوب که مامانیشو اذیت نکرده.جای بابایی هم خالی نباشه .راستی خاله جون مامانم هم سلام میرسونه و خیلی بابت ...... ازتون تشکر میکنه میبوسمتون . به امید دیدار با هزار ماچ آبدار