آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

15 ماهگی پرتقالی....

1392/12/7 15:04
نویسنده : مامانی
405 بازدید
اشتراک گذاری

چشم چشم دو ابرو....

چقدر خدا برای کشیدنت آواز خوانده...!!!

سلام عشق دوست داشتنی من...آیسای ماهم 15 ماهگیت مبارک عشقم .ببخشید دیر وبتو آپ کردم چون مشغول مامان مهناز و بیمارستان و...و خدا رو هزار بار شکر که به خیر گذشت و مامان جونمون صحیح و سالم به خونه برگشت  عزیزم خیلی اذیت شد ایشالا خدا سایشو از رو سرمون کم نکنه چقدر خونه بی مامان بد رنگه حتی بی رنگ هم نیست خیلی بد رنگه ایشالا همیشه باشه و از حضورش خونمون سبز باشه و از دوستای مهربونم ممنون که به یادم بودن و احوال مامان مهناز رو میپرسیدن...

اما اندر احوالات این روزهای شما...

کلمات جدید...

دا دو ای ضا=دایی جون رضا

نانا=به نانا(موز)

آزا=زرافه

ندو=نکن

بیش=بشین

بس=بسته

آبا=بالا(کنایه از بالا انداختن آیسا)یعنی هر وقت بخوای پرتت کنن بالا میگی

اَتا اَت=ساعت

میگم آیسا مرتبی=بَ(جوابی که شما در سوال من میدی)بله

مودبی=بَ

گٌل گٌلابی=بَ

دوست داشتنی=بَ

اینم از خاصیتهای دیدن بسیار سی دی اَنانا که باز هم همچنان علاقه نشون میدی البته الان شبها کمتر شده زیرا....با بابا محمد بیچاره دست و پنجه نرم میکنی و بابا هم حسابی میچلوندت

دیروز موهاتو بستم دایی جون میگه موهاتو کی بسته میگی ماما ..فدات بشم آخه باشعور بدش دستتو میزنی به موهات و میگی دا دو دا دو (یعنی ببین قشنگ شدم خوشگل شدم عسل شدم دایی جون...فدات بشم من دختر

همچنان شبها دیر میخوابی و دایی جون مگه با این بچه تربیت کردنت خجالت

چند شب با بابا بردیمت که تو ماشین بخوتبی اما فقط بازی کردی

مامان مهناز نمیتون شما رو بغل کنن و همش مامان رو میزنی که منو بغل کن و دستات رو باز میکنی مامان بنده خدا کلی ناراحتن ..

تو این چند روزا مهمون زیاد اومد خونمون و شما از خوشحال رو نوک پاهات بلند میشی و تمام کارایی که بلدی وتو یک ربع اول ارائه میکنی تمام کارتهات رو بلدی و میاری برای همه میگی

میگم آیسا بگو سگ=میگی هاب هاب

عکس کلاه رو نشون میدی و میزاری رو سرت

خاله زری یه ست خوشگل آینه و شونه و رژلب واست زحمت کشیدن که خیلی دوستش داری تا بهت میگم آیسا رژلب بزن میری سراغ کیفت میاری و رژلب میزنی کاملا حرفه ای این کار رو انجام میدی

الهی فدات بشم قِرتی خانم

دمپایی های مامان همیشه پاته و تا میپوشی میگی دَدَر

کیف گرقتن تو دستت دیگه آخر ِ بَلا بودنته

آیسا وقتی به چیزی توجه زیادی نشون میدی دستاتو رو هم میزاری قربونت برم خیلی این کارتو دوست دارم یعنی دستاتو میخورم

یه شلوار گٌل گٌلی واست خریدیم وقتی میپوشیش مرتب میگی گٌ گٌ .گٌلهای رو شلوارتو نشون میدی

عکس خودتو میبینی میگی مَ.آدا

وقتی فشارت میدم دردت میاد خودت از خودت دلجویی میکنی و خودتو بوس میکنی

واسه هر کسی هم که از کنارت رد میشه بوس پرت میکنی

به نی نی کوچولو ها میگی بِ ی بی یعنی راستش هر بچه ای رو میبینی میگی چون تو مطب دکتر یه دختر بچه اومد بهش اشاره میکردی  که ب ی بی بیا بشین پیش من(فقط ب ی بی شو گفتی بقیه با علامت دست و سَر)

عشق مامان فعلا بیشتر یادم نمیاد تا بریم واست لباس عید بخرم و عکسشو بزارم

مهمونی سیسمونی دختر دایی محسن که هنوز به دنیا نیومده پانیسا جوجوو شما تو تختش خوابیدی

عسل جون دختر دایی مامان که خیلی دوستت داره

 

شلوار گٌل گٌلی قربونت برم ماهم.تمام کمد مامان مهناز رو میترکونی

یک گوشه از شبهای آیسا و بابا12 شب

آآآآآآآآآآآآآآآآآآای عاشق این حرکتتم نفس مامان یعنی میمیرم واسه دستات

قربون توجه کردنت برم مثل باباجی توجهتو با دست نشون میدی

موهایت را جمع میکنم....

قشنگ ترین  گل سر دنیا میشود دستانم در لابه لای موهای طلاییت....

خدای بزرگم شکر به خاطر تمام لحظه ها و خدایا همه مریضها رو لباس عافیت بپوشان..آمین

و ....من و تو در قلب خداییم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نی نی شیطون
7 اسفند 92 17:06
دلم برای کودکیم تنگ شده.... برای روزهایی که باور ساده ای داشتم همه آدم ها را دوست داشتم... مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود... دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود دلم برای خدا تنگ شده ... خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم... دلم برای کودکیم تنگ شده ...
خاله زری ( مامان آرمان)
8 اسفند 92 16:32
عزیزم 15 ماهگیت مبارک ایشالله که هزار ساله بشی گلکم اونجا مامان مهناز رو اذیت نکن عزیزم تا زودی خوب بشه دوباره بتونه بغلت کنه و باهات بازی کنه شلوار گل گلی هم مبارک خیلی خوردنیه سلام دوستم ممنون شما که خیلی لطف کردین فداااااااااااااااااااات
هستی وداداشش هیربد
11 اسفند 92 15:11
سلام آیسای خوشگلم ای جان چقدر آخه تو با مزه ای موقشنگ موهات خیلی باحال شدن بلندشدن مبارکه 15ماهگی ایساجون قند عسل الهی همیشه بهترین ها برات رقم بخورهدلم برات تنگ شده حسابییییییییییییییییی سلااااااااااااامعزیزم ممنون که سر میزنید مرسی و همچنین برای شما
خاله زری ( مامان آرمان)
13 اسفند 92 16:13
منممممممممممممممم
كاترين
16 اسفند 92 15:45
خاك به سرم زن دايي جون مريض بوده؟ ليلا هيچ فيسبوك نمياي وايبر هم جواب نميدي قربون دخمل شيرين زبون برم سلام آره عزیزم خدا نکنه شرمنده وقت ندارم همدانم سرم شلوغه فدای خودت و کیان جونی بشم