آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

مِهر ماهت پُر از مهربانی ماه کوچکم

نه بهار با هیچ اردیبهشتی نه تابستان با هیچ شهریوری و نه زمستان با هیچ اسفندی... اندازه ی پاییز به مذاق خیابانها خوش نیامد...پاییز مهری داشت که بر دل هر خیابان می نشست... بهترین ها رو برات آرزو میکنم دخترم... ...
31 شهريور 1393

پایان خوشمزه ی تابستان

سلام عشق کوچولوی مامان 23 ماهگیت مبارک عشقم یعنی دو روز دیگه23 ماهه میشی خانم تا تولدت چیزی نمونده... آیسای مامان از12 شهریور اومدیم همدان و یه مسافرت توپ داشتیم به شمال با دایی و زندایی و عسل و علی رضا و مامان مهناز که خیلی بهمون خوششششششششششش گذشت و مهمتر اینکه به شما خیلی خوش گذشت لحظه اولی که وارد ویلا شدیم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم اونقدر ذوق کرده بودی و از این ور به اون ور میدویدی و جیغ میزدی و یه دفتر گرفته بودی دستت که مال عسلی بود و هی از همه میپرسیدی ای تیه ؟؟؟؟ای مال ایه؟؟؟وای الهی فدات بشم که کامل حرف میزنی و همش موجبات خوشحالی ما رو فراهم میکنی و اونقدر به دایی غلام و علی رضا وابسته شدی و هر دقیقه علی رضا مبردت دریا ... ...
31 شهريور 1393

لالازنبور

  لالا باد و لالا باد لالا شاپرکِ شاد لالا آب و لالا آب لالا آفتاب و مهتاب لا لا نور و لالا نور لالا وز وزِ زنبور لالا گُل ، لالا باغچه لالا مامان و بچه   و من و تو در قلب خداییم ...
9 شهريور 1393

خداحافظ پستونک...

  سلام عشق کوچولوی من... سلام دخترم که شب ها دیر میخوابی اصلا بَد میخوابی و خواب بعدازظهر تعطیله یا اگر هم خوابت بیاد و خیلی مقاومت میکنی و با جیغ و داد  میخوابی و هی میگی ماما نَقو نَقون گابا نه=مامان نکن خواب نه نکن ... و من تا ساعت 3 شب من اینطوریم دخترم با امشب 5 شبه پستونک نمیخوری یه دارو از عطاری گرفتم و طی یک عملیات انتحاری پستونک رو ردم تو دارو و شما گفتی ای ای و دیگه نخوردی ... و اما موقع خواب آیسا: ماما مه مه مامان:بیارم ؟؟ آیسا:آده مامان:مهمه تلخه الان میرم میارم آبیسا : نه نه نیار ماما نه مه مه ای او او و دستت رو میزاری جلو دهنت و ادا حالت تهوع در میاری الهی قربونت برم خیلی ...
6 شهريور 1393

روزت مبارک آیسای من

سلام به تو.. دخترم من به اضافه ی تو ما می شوم من غزلم تو شعر نابی هنوز شاه بیت غزلم می شوی؟ پرستش نرگس چشمان تو مرا به شرک می برد کفر نمی شود اگر برای من خدا شوی؟ برای قصه های من سوژه ای دختر شاه پریان می شوی؟ دخترم ... برای من بمان روز و شب یقین  بدان ماه و ستاره ی شبم می شوی ... از وقتی اومدی تمام روزهای من روز توست... هر روز برایم با تو روز دختر است... دخترانه برای من دختری میکنی و من غرق در دخترانگیت می شوم و نفس میکشم در هوای دخترانه ی تو خانه مان هم پر شده از عطر دخترانه ات... دختر قشنگم،آیسای عزیزم روزت مبارک دختر زیبای من... و مامان مهناز هم ...
6 شهريور 1393

22 ماهگی خوشمزه(او تیه؟ او تیه؟ای تیه؟

سلام عشق کوچولوی مامان 22 ماهگی مبارکمون باشه... اونقدر تو این ماه خوشمزه شدی که هر چی بنویسم بازم کمه کاش میشد تمام لحظه ها رو ثبت میکردم تا چیزی از قلم نیوفته ولی حیف... اول بگم که تو خونه دیگه پوشکت نمیکنم یعنی اصلا خودت نمیذاری و حتی پی پی رو هم دستشویی میری خیلی شیک و مجلسی کارت رو میکنی و الهی بمیرم با اون پاهای کوچولوت آخه دردم میگیره هی میشینی پا میشی هزار آفرین به دختر خوشگلم تازه وقتی هم میخوایم بریم بیرون  با کلی مشکل پوشکت میکنم ای بابا اَ دش ِ لیلا:تیکه کلام جدیدته بردمت دسشویی  آب قطع شده میگی ای بابا اب گط ماما گُمَم=وقتی کاری رو تنهایی بخوای انجام بدی (مامان خودم) الان 3 روزه از خواب که بی...
1 شهريور 1393

هیس گابا....

سلام دوباره سلام عشق کوچولوی من... دلم نیومد این پست رو اختصاصی نکنم... الان یه مدتی هست که تو خونه دایی جون رضا راه میره میگه گابا... من یه وقتایی سَر نماز گابا... مامان در حال آشپزی و بعضی وقتها کنارشم میبینم زمزمه میکنه گابا بابا مَمَد از در میاد میگه آآآآآآآآآآآآآاای جوجوی بابا گابا  و بابا علی که وقتی شما گابا رو به کار بردی نبوده اما براش تعریف کردم تا زنگ میزنه میگه دخمل بابا گابا و اما ماجرای گابا: رو مبل دراز کشیدی میگی ماما ماما مَ گابام(من خوابم) هیس دادو ایضا گابا=دایی جون رضا خوابه الهی فدای تو بشم با این حرف زدنت آخه و الان آدا گابا  در قلب خدا گابا... ...
18 مرداد 1393

اِسمشو نیار....!!!!

سلام عشق کوچولوی مامان... یه چند وقتی هست کارت شده پارک رفتن به صورت منظم ... و مشکل اینجاست که صبح بیدار میشی اَبابا...شب تو خواب مامان ایجا نه اوجا اَباباوووووووووووو وای که تو ماشین هم میشینی آدرس میدی که مَمَد ایجا اَبابا نیش اوجا اَباباس(اَبابا همون مخفف تاب تاب عباسی و کنایه از پارک دارد) و اما در پارک:اینکه خودت به طور کاملا مستقل بالا میری و از سُر سُره های خیلی مُهیج پایین میای به صورتی که اکثر بیننده ها چشماشون گِرد میشه آخه خیلی کوچولویی تو سُرسُره ی تونلی پیچ پیچی اون وسط ها وامیستی و راه بچه ها رو میبندی و با جیغ و خوشحالی پایین میای... اگه بچه ای از سُر سُره بالا بره مثل آدم بزرگا  میری روبه روش میگی اودا...
18 مرداد 1393

تولدت مبارک باباجی

و خدایی که در این نزدیکیست کنار ما و در جشن کوچک ما... سلام دختر قشنگم عشق کوچولوی من ... عشق مامان واسه تعطیلات عید فطر اومدیم همدان و حسابی تاب تاب و  این ور و اونور و کلی خوش گذروندیم تا الان... و 11 مرداد تولد باباجی علی که دایی و زندایی و عسل و علی رضا که زحمت کشیدن و اومدن و کلی خوش گذشت و باباجی وارد 39 سالگی شد...جونش سلامت و خدا ایشالا سایشو از رو سرمون کم نکنه ووو و اما از شیرین زبونیهای شما ماما نَ دون=مامان نکن و این جمله رو خیلی به کار میبری بیشتر در موقعی که موهاتو شونه میکنم و یه کار خیلی شیک و فانتزی که انجام میدی اینکه چشم و ابرو میکشی...آیسا یه چشم و ابرو بیا ...و اینقدر این کار رو با ناز انج...
13 مرداد 1393