آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

مهر ماه

سلام عشق کوچواوی مامان آیسا جونم بابت تاخیر شرمنده  چون متاسفانه بهخاطر از دست دادن آقاجون ایلام نبودیم و دسترسی به نت نداشتم و  کلا حال و هوای شهریوریمون ابری و غمناک بود تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد و البته یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم... آقاجون در 2شهریور 1394 ساعت 6صبح فوت کردن و ما ظهر رفتیم همدان... غم از دست دادنشون خیلی بزرگه مخصوصا که منم به ایشون علاقه خاصی داشتم و کلا  هنوز باورم نمیشه که دیگه نباشن و اون خونه ی گرمشون و صورت پر از مهرشون رو نبینم هنوز اما باورم نمیشه... و اینکه شما تو اون شلوغ پلوغی هر کی گریه میکرد میگفتی گریه نکن آقاجون رفته پیش خداو کلا از اون شرایط راضی نودی البته ح...
9 مهر 1394

روزت مبارک دخترم

از عمر من آنچه هست بر جای    بستان و به عمر لیلی افزای سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد.لیلی باید عاشق باشد .زیراخدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد،عاشق می شود.لیلی نام تمام دختران زمین است،نام دیگر انسان... روزت مبارک عشق کوچولوی من... میلاد حضرت معصومه هم بر تو و همهی دختر های ناناز مبارک سلام امروز روز توست البته از وقتی شما اومدی هر روز روز توست با عشق تو بیدار میشم و به سختی قبل از اینکه بخوابی می خوابم آخه دیر میخوابی دختر قشنگ دیروز غروب بابا علی مارو برد که هدیه روز دختر رو که سفارش داده بودی بخریم یه کالسکه عروسک اما متاسفانه اونی که شما می خواستی نبود خیلی هم دنبالش گشتیم ولی هدیه دومی که اونم ب...
25 مرداد 1394

تابستونٍ گرمِ گرم

سلام عشق کوچولوی مامان که تا بهت میگم عشق کوچولوی من میگی مامان من بزرگ شدم ماشالا نیگاه کن آه دستمُ بردم بالا ماه مبارک رمضان امسال به ما خیلی خوش گذشت آخه هر روز ختم قرآن داشتیم و شما با بچه ها کلی بازی میکردی و خلاصه اینکه روزهای کش دار رمضان یه جوری خوب سپری شد...و باز هم خداروشکر که امسال رو هم کنارت بودم دختر نازم اما یه اتفاق بد هم افتاده و اون اینکه آقاجون حالش خوب نیست و ما مجبور شدیم زود بریم همدان و اینکه هنوز هم حالشون خوب نیست و فقط دعا میکنیم و خدا از همه کس مهربانتر است برای بندگانش ...تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد... مامان عاشق تخم مرغ گفتنتم (توفو خود) بازی خاله بازی رو خیلی دوست داری و کلا در حال غ...
12 مرداد 1394

طعم عسل میدهد این روزهای تو ....

سلام عشق کوچولوی مامان... دورت بگردم اینقدر ناز و دوست داشتنی شدی که هر روز بیشتر عاشقت میشم... جملتی که میگی با زبون دخترونت واقعا من و بابا رو به وجد میاره و تمام ساعتهایی که کنارتم و نگاهت میکنم شکر میکنم ...با تو بودن یه جور عبادته فرشته ی نازم... از کجاها بگم کلاس ژیمناستیک یا استخر یا غروبهای محوطه شهرک یا کلاس بدمینتونی که مامان رو همراهی میکنی ...شبای پارک با خاله کیمیا و دانیال روزهای پراز انرژی و شور وحال ... دوچرخه سواری کامل یاد گرفتی و خیلی وقتها میبینم 2 یا 3تا از بچه ها رو جمع کردی کنارت میگی بیاین مسابقه یت دو سه ..واونقدر با جدیت رکاب میزنی تا به خط پایان برسی.. تو لابی بساط خاله بازی دخترا همیشه پهنه و شما عا...
25 خرداد 1394

بعد از تعطیلات نوروز

سلام عشق کوچولوی مامان... بابت دیر اومدنم شرمنده که اونقدر سرمون شلوغه واقعا وقت که میارم استراحت یا خونه مرتب میکنم یا هم ... خدا رو شکر همه چیزخوب است نه این خوبهای الکی واقعا خوب است خووووب.... زندگی در جریان است ...زندگی ما... سال1394 رو با عزیزانمون و در کنار بهترینهای زندگیمون شروع کردیم و خدا روشکر امیدوارم خدا عزیزان همه رو براشون حفظ کنه و برای ما هم... طبق برنامه هر سال رفتیم شیراز و دایی و آذر جون هم اومدن که خیلی خوش گذشت در حال حاضر ما ایلامیم و تمام روزهامون قشنگه با هم کلاس ژیمناستیک میریم استخر میبرمت و حتی به مامان اجازه میدی که بدمینتون هم برم یعنی همراهیم میکنی الانم باور کن تا حالا3بار واست اومدم پست بزارم ...
5 خرداد 1394

زردی من بر تو سرخی تو بر من

سلام عشق کوچولوی مامان چهارشنبه سوریت مبارک عشقم دیشب کلی خوش گذشت و کلی آتیش بازی کردیم و شما تا فشفشه روشن میکردیم تولدت مبارک رو میخوندی ایشالا همیشه دلت شاد و گرم باشه و روشن مثل آتیش شب چهارشنبه سوری خیلی دوستت دارم نرم نرمک میرسد اینک بهار... و ایشون هم دوست جون جونیت تو همدان هانیه خانم ناز و من و تو در قلب گرمِ خداییم...   ...
27 اسفند 1393

ماهی قرمز

آیسای قشنگم هزار هزار بار خدا رو شکر میکنم که خدا نعمت زندگی کردن رو به من هدیه داد تا در کنار تو حس قشنگ مادرانگی رو تجربه کنم. بهترین ها رو برای ماهی قرمز خودم آرزو میکنم اینم لباس عید آیسا جونم و البته کفشها عیدی مامان مهناز جونه عیدت قشنگ و مبارک و من و تو در قلب خداییم... ...
24 اسفند 1393

آخرای اسفند...

شَنام عَلَی چوم... سلام علیکم عشق کوچولوی مامان الهی قربون سلام کردنت برم قربون احوالپرسی کردنت عزیز مامان ... با اجازت چند وقتی هست تعطیلات نوروزی من و شما شروع شده و ما اومدیم همدان.تو این چند هفته خیلی به ما خوش گذشته و فقط دوری از باباجی اذیتمون میکنه که ایشالا چند روز دیگه ایشون هم میاد. برا عید  به امید خدا طبق معمول هر سال میریم شیراز و البته امسال 2تامهمون عزیز هم داریم دایی دون ایضا و آذر دون   1.نونا مریضه ... موقع ناهار سر سفره خونه مامان مهناز .1 همه در حال غذا خوردنیم آیسا :مامان مهناز پاشو بریم  بازی بِدونیم دایی جون:نه آیسا جون مامان هنوز غذا نخورده صبر کن غذاش تموم بشه آیسا...
24 اسفند 1393