آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

کلاس ژیمناستیک!!!!!

امسال دومین سالیست که ماه مبارک رو با شما  جشن میگیریم... گوارای وجود شهد این ماه عسل... سلام عشق کوچولوی مامان فقط اومدم بگم که با امروز شما 2 روزه میری کلاس ژیمناستیک و چقدرم استقبال میکنی هر چند واست خیلی زوده و مربی به شما تمرین نمیده چون خطرناکه اما شما تمام تلاشت رو میکنی که هر کاری بچه های دیگه میکنن تکرار کنی و کلی ورجه وورجه میکنی و بهترین جای قضیه وقتیه که میرسیم خونه شما ناهارت رو میخوری و راحت میخوابی...آخ من حالی میکنم ..با این که خودم خسته میشم تو ماه رمضونم هست ولی خوب ارزشش رو داره چون کلی خوش میگذرونی و انرژیت خالی میشه... اگه بشه و مربی اجازه بده جلسه بعد دوربین میبرم که از شما در حال ورزش عکس بگیرم. نفسمی ...
11 تير 1393

20 ماهگی داغ ِ داغ

سلام عشق کوچولوی مامانی بازم واسه تاخیرم شرمنده که حسابی سرمون شلوغ بود مهمون داشتیم و بعدشم که رفتیم همدان و .... 20 ماهگیت مبارک عشقم البته با تاخیر ... آیسا تو این هوای گرم چی میچسبه؟؟؟؟بَ دَ دی= بستنی کلی واسمون مهمون اومد البته تو ماه گذشته و به خاطر اینکه باباجی هم ماموریت داشت تبریز ماهم همراه مهمونهای عزیزمون رفتیم همدان و کلی خوش گذروندیم عسل جون به همراه دایی نامان هر روز می اومدن سراغمون و مارو میبردن پارک که البته موقع برگشت ما برنامه داشتیم چون هیچ رقمه راضی نمیشی برگردی اصلا برام یه معضل شده که اصلا نبرمت پارک چون واقعا میری رو اعصاب ... دختر قشنگم جمله های خیلی کوتاه میگی... بابا دفد کار=بابا رفت سر کار دادو...
8 تير 1393

19 ماهگی ماهکم

عشق کوچولوی مامان سلام بابت تاخیر پیش اومده شرمنده ؛این چند وقت اصلا خونه نبودیم بعدشم من یک کمی تا قسمتی تنبلی کردم بعد شارژ اینترنت تموم شد ....بازم بگم؟؟؟؟ اول بگم که گوشهات رو سوراخ کردیم واسه عروسی دختر خاله رفتیم همدان و زودتر هم رفتیم چون باباجی ماموریت داشت واسه همین ما هم از خدا خواسته...از بس گوشواره های من و مامان مهناز رو دست میزدی و میگفتی گُ گُ نیش(گوشواره نیست) یه روز صبح طی یک عملیات مامان مهناز عزمش رو جزم کردن و شما رو بردن دکتر و گوشهات رو سوراخ کردن مبارکت باشه عزیزم یک کمی اذیت شدی ولی خدا رو شکر گوشتت مثل من بد نیست البته کلی مراقبتت میکردم و روزی 4 تا 5 بار با پماد چربش میکردم و دیگه خیالت راحت شد و گوشوا...
9 خرداد 1393

بابایی روزت مبارک

با عشق فراوان تقدیم به پدرم همسرم و برادرم... که تنها مردان زندگی من و الحق بهترین مردان هستند روزتون مبارک.... دوستتون دارم و باز هم روزتون مبارک (کلی اتفاقهای خوب افتاده که الان وقت ندارم آخه داریم میریم مهمونی فقط اومدم واسه تبریک... ...
23 ارديبهشت 1393

18 ماهگی شکلاتی

سلام عشق کوچولوی من... سلام میکنم چون سلام یکی از نامهای خداست... سلام ... صبح زودتر از همشه بیدار شدم با یه دلهره و دلشوره زیاد...(همیشه زودتر بیدار میشم یه فکری واسه ناهارت میکنم چون وقتی بیدار میشی دیگه نمیزاری کاری بکنم)آروم نگاهت کردم خواب بودی معصوم و پاک (نمیدونم چرا ساعت 7 صبح به بعد بهتر میخوابی) علی هم امروز مونده بود خونه ..به خاطر شما... اصلا وقتی میخوام زود  بیدار بشی دیر بیدار میشی وقتی هم کار داشته باشم و بخوام بیشتر بخوابی قبل از من بیداری!!!!!!! شنبه هم که میخواستم ببرمت آتلیه کلی سرو صدا کردم تا بیدار شدی و از انصاف نگذریم خیلی با مامان راه اومدی و عکسای قشنگی شد که ایشالا مذارمشون... ناهارتو درست کردم و صد...
3 ارديبهشت 1393

تقدیم به مادرم باعشق...

  مادرم را هیچگاه ندیدم که پرواز کند، زیرا به پایش؛ من را بسته بود؛ پدرم را؛ برادرم را؛ و همه ی زندگیش را،...  باعشق تقدیم به مادر عزیزم که تمام عاشقانه هایش برای من است و من هم تمام عاشقانه هایم را بی کم و کاست یک جا تقدیمش میکنم... و ای کاش من هم بتونم مثل مادرم ،مامان خوبی برای آیسای عزیزم  باشم  .... مامان جونم روزت هزار هزار بار مبارک ...   ...
26 فروردين 1393

بهار ِ کفشدوزکی

کفش دوزک کوچولو حسابی غصه داره چونکه برای دوختن دیگه کفشی نداره سوزنشو گذاشته کنارِ گل تو باغچه کاشکی براش بیارن یه لنگه کفش کهنه نخهاشو قیچی کرده تا که باشه آماده وقتی کفشی نداره نخها چه سودی داره؟؟؟؟ از اون دئورا میادش انگار صدای خش خش داره میاد هزار پا با یه بخچه رو دوشش تو بخچه اش گذاشته هزارتا کفش پاره حالا دیگه کفشدوزک هیچ غصه ای نداره........ سلام عشق کوچولوی مامانی خیلی دوستت دارم نفسمممممممممممممممم آیسا جونی  من این روزها هر چی از شیرین کاریهات بگم کمه مثلا همین دیشب مهمون داشتیم بعدش که مهمونا رفتند داشت خوابت میبرد اما  یه دفعه زدی زیر خنده حالا نخند....منم از خدا خواسته آخ چلوندمت آخ له...
24 فروردين 1393

آهای آهای قورقورک....عید همه مبارک

سلام گل قشنگم عیدت مبارک ایشالا همیشه سالم  و سربلند هزارها بهار زندگیت رو  با شادی جشن بگیری... امسال قراربود بابامحمد و دایی جون و مامان مهناز با ما بیان شیراز که نشد حیف .... و چقدرم ناراحت شدیم ... بعد از سال تحویل که شما کلی رقصیدی تازه یاد گرفتی دستای قشنگتو  تکون میدی و این که nبار من سفره هفت سین چیدم و شما ترکوندیش بالاخره سال در ساعت 20:20 دقیقه تحویل شد و وارد سال 93 شدیم وعیدی و ماچ ماچ .... مامان مهناز داشتند دعای تحویل سال رو میخوندن و شما با تعجب نگاه میکردی فدات بشم خیلی باحالی  .. صبح ساعت 11 به سمت شیراز حرکت کردیم تنهایی شب که موندیم شه رضا که بعد از اصفهانه هتل منتظران که من و بابایی کلی ازش خاطر...
12 فروردين 1393