سومین مروارید عشق کوچولوی من و تولد باباجی
سلام عشق مامی بازم به خاطر تاخیرم شرمنده که شما اونقدر شیطون شدی که نمیذاری من به کارای روزمره برسم چه برسه به وبلاگ نویسی ...شبه هم تا ساعت 2 بیداری و بازی میکنی من و بابا جی عشق کوچولوی مامان سومین مروارید شما هم یه کوچولو اومده بیرون مبارکت باشه نفسم .بمیرم که کلی درد کشیدی تا این دندونای شما بیرون بزنه مامانی از غصه میمیره ... دخترم تازه گیها روی زانوهات بلند میشی از لبه مبل میگیری یا اگه بابا جی دراز کشیده باشه میری رو سینه باباجی خودتو بلند میکنی کاملا چهار دست و پایی میری ولی عقبی قربونت برم که زیر مبل ...اجاق گاز گیر می افتی... راستی وقتی باباجی میاد خونه تند تند حرف میزنی...گیلا گیلا گیل اااا(با فتحه) و اده د...
نویسنده :
مامانی
9:26
آیسا تو سالن بیلیارد
سلام عشقم یه چیز بامزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! از دستکش آشپزخونه می ترسی گفته بودم عاشق توپای بیلیاردی اینم عکساش که دوست باباجی گرفته... قربون دختر ورزشکارم برم بیلیارد باز من... و باز هم تمام حرفم و حرف آخرم...من و تو،تو قلب خداییم... ...
نویسنده :
مامانی
10:39
9 ماهگی مو طلایی مامان
نه ماهگیت مبارک عشق کوچولوی من سلاااااااااااام .الهی قربونت برم شرمنده که دیر به دیر میام راستش بابا محمد دوربین رو با افطاری واسمون فرستاد همین اول ماه رمضون .تنبلی من بود که عکساتو نذاشتم... عشق مامانی خیلی خانم شدی و با مزه کلی کارای باحال مکنی فقط دوست دارم بشینم و نگات کنم... مثلا با هر چی که جلوی دستت باشه دالی میکنی چند شب پیشا مهمونی بودیم شما با شال مامانی که سرم بود با خاله کیمیا دالی میکردی بعدشم یه چشمت بیرونه که ببینی طرف چی کار میکنه یا مثلا با ساک دستیت که سوراخ سوراخه دالی میکنی یا با پشه بند تختت تا میگیم دست دستی تند تند دست میزنی حتی وقتی مامان مهناز از پشت تلفن واست میخونه دس دسی شما تند تند دس دسی...
نویسنده :
مامانی
16:46
طلایی موهایت گندم زار من...
رمضان مبارک... اولین ماه رمضون که شما هستین.برای بودنت و بودنمون کنار هم شکر... مو طلایی مامان سلام ... هر روز موهاییت طلایی تر میشود به رنگ گندم به رنگ طلا و من بیشتر عاشقت میشوم ...بگو چگونه صدایت کنم ؟ با چه لحنی با چه آهنگی ...آخر تو عاشقانه ی منی...تنها ترانه ی زندگی من تنها ترانه ی عاشقانه ای که خدا برای من خوانده و من هر روز زمزمه اش میکم،هر روز ترا زمزمه میکنم... عشق کوچولوی مامانی سالام گلم هنوز خوابی خانمی ساعت 10 شده بیدار شو... دارم از تنهایی دق میکنم بیدار شو دیگه... نفسم بازم ببخشید دیر اومدم این دفعه دیگه تنبلی مامانه...اون هفته همدان بودیم یه دفعه ای شد چون دختر خاله سمیرا نامزدیش بود و ما هم رفتیم با غزل کوچولو ک...
نویسنده :
مامانی
10:42
8 ماهه من
سلام عشق کوچولوی مامان.یک کم حال نداری سرماخوردی. یه بار واست نوشتم تازه خوابونده بودمت زوودی بدار شدی دیگه آخرای نوشتنم بود که همرو پاک کردی چون علاقه زیادی به لب تاب داری بیشتر دوست داری با پا بری روش انگشت پاتانت رو زدی و من یه دفعه دیدم صفحه رفت... الان ناهار که نخوردی شیر خوردی و خوابیدی اگه زود بیدار نشی... عشقم قربونت برم من که کاملا تنها و مستقل میتونی بشینی هزار آفرین واسه آیسا جونم نفس مامی هنوز دالی کردن و خیلی دوست داری مخصوصا اینکه بری بغل باباجی و از ستون آشپزخونه با من دالی کنی جیغ میزنی از خوشحالیت... عاشق لامپی اینو دایی رضا یادت داده که مبردت بالا فقط جیغ میزنی میگی منو پرت کنین بالا سر سفره مثل دخترا...
نویسنده :
مامانی
14:54
یه عالمه اتفاق...
سلااااااااااااااااااااااااااااااام عشق کوچولوی من اولا بابت تاخیری که داشتم معذرت چون واقعا نمیتونستم وبتو آپ کنم حالا توضیحاتو که بخونی دخترم خودت حق رو به مامی میدی... الهی قربونت برم که الان تو ماه هشتمت هستی شیرینم &nb...
نویسنده :
مامانی
1:19
بدون عنوان
دنیای کودکی ام سرشار از عطر دل انگیز توست.تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته ام و همیشه تو را می ستایم... دوستت دارم مادر............ آیسای عزیزم باز هم هزار بار خدا را شکر که هستم و خدا این فرصت رو به من داد تا در کنار تو احساس قشنگ مادر بودن را تجربه کنم به خاطر بودنت شکر... روز مادر رو به مامان مهناز و بی بی تبریک میگم ایشالا همیشه سایتون بالا سر آیسا باشه... ...
نویسنده :
مامانی
15:10
روزت مبارک مادرم
تقدیم به تمام مادران ...با عشق به مادر خودم که تمام زندگیش را وقف فرزندانش کرده... عاشقانه دوستت دارم و حالا که خودم مادر شدم میفهمم که عشق مادرانه ات را چه بی انتها نثارم میکنی روزت مبارک مامان مهناز عزیزم... ...
نویسنده :
مامانی
14:48
ادامه همون عکسها
تخم مرغ سفره هفت سین آیسا اینجا هم مزرعه باباجی تمام عاشقانه هایم برای توست... لالا لا لا بخواب خوابت قشنگه...گل مهتاب شبات مهتابی رنگه...یه وقت بیرون نری از شهر قصه...یه وقت پا نذاری تو شهر غصه...لالا لا لا بخواب مامان بیداره...مثل هر شب لو لو پشت دیواره...دیگه بادکنک تو نخ نداره ...نمیرسه به ابر پاره پاره... ...
نویسنده :
مامانی
15:51