آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

19 ماهگی ماهکم

1393/3/9 15:09
نویسنده : مامانی
376 بازدید
اشتراک گذاری

عشق کوچولوی مامان سلام

بابت تاخیر پیش اومده شرمنده ؛این چند وقت اصلا خونه نبودیم بعدشم من یک کمی تا قسمتی تنبلی کردم بعد شارژ اینترنت تموم شد ....بازم بگم؟؟؟؟

اول بگم که گوشهات رو سوراخ کردیم

واسه عروسی دختر خاله رفتیم همدان و زودتر هم رفتیم چون باباجی ماموریت داشت واسه همین ما هم از خدا خواسته...از بس گوشواره های من و مامان مهناز رو دست میزدی و میگفتی گُ گُ نیش(گوشواره نیست) یه روز صبح طی یک عملیات مامان مهناز عزمش رو جزم کردن و شما رو بردن دکتر و گوشهات رو سوراخ کردن مبارکت باشه عزیزم یک کمی اذیت شدی ولی خدا رو شکر گوشتت مثل من بد نیست البته کلی مراقبتت میکردم و روزی 4 تا 5 بار با پماد چربش میکردم و دیگه خیالت راحت شد و گوشوارتو به همه نشون میدادی الهی مامان فدات بشه...

آیسا این چند وقت خدا رو شکر از بس جشن تولد و عروسی و...بزن و برقص بودیم حسابی رقص یاد گرفتی  و تا سوار ماشین باباجی میشیم دکمه ضبط رو روشن میکنی وشروع میکنی و از همه مهمتر اینکه

آهنگ تولدت مبارک رو خیلی قشنگ میخونی:تَ لَ لُ مُ ااااا آخرش هم یه ک بی صدا میزاریبوس

کلملت خیلی زیادی یاد گرفتی .باباجی واست پازل خریده میوه ها اسماشونو بلدی

و یکی از پازل ها عکس مزرعه است و شما همه رو تعریف میکنی که گُ به لالا (گربه خوابیده) و میزنی روش و میگی پیش پیش

بَ  بَ یی گُ و دهنت رو باز میکنی(گوسفند گل گرفته تو دهنش)

بعدش یه چیزایی نامفهوم میخونی...

ما نَ نا= مامان مهناز

قادو=قاشق(تا غذا میارم فوری میگی قادو.خیلی هم غذا بد میخوری اصلا بعد از واکسنت غذا از دستم نمیخوری خودت هممیخوری که   حساب کنی یه قاشق هم نمیشه من و میگیعصبانینمیدونم چی کار کنم دیگه...

اِندونه=هندونه (خیلی هم دوست داری مثل خیار)

هیار=خیار (و هنوز عاشق خیاری)

تیبی=کیوی

بَ دَتی=بستنی

پِ تِ=پسته (مثل بابایی عاشق پسته)اصلا هر چی باباجی دوست داره شما هم دوست داری

اَمام=حمام و الهی دورت بگردم که حوله همه رو میشناسی و هر کی میره حمام پشت سرش حولشو میبری و در ضمن چند وقته اصلا دوست نداری بری حمام و با گریه میری با گریه میایسوال

شُ گُ گا=شکلات (اونم شکلات تلخ متفکر)

وقتی شیر میخوای دستم رو میگیری میبری کنار فلاکس آب گرمت و اشاره میکنی وبا دستات حرف میزنی

اسم اکثر بچه ها رو بلدی

به خاله میگی نانابوسآخه قربون حرف زدنت برم من نفسی به خدا

تا تا ابابی یا بابا نه نه =شعر تاب تاب (ورژن جدیدش)

نَ نَ نَ او اووووووووووو= آقا ما یک ماری کردیم گفتیم تند تر و تند ترش کن او  اوووو حالا دیگه ول کن نیستی باید بایستم کنارت دست چپ و بخونم تند ترو تند ترش کن (آخه نَ نَ نَ چه ربطی به تند تر داره من موندم؟؟؟؟؟؟؟)

آیسا: بابا

بابا :جونم دخترم

آیسا:بابا

بابا: بله دخترم

آیسا: ماما

مامان: بله عزیزم

آیسا: ماما بابا

ما دوتا: بلههههههههههههههه

آیسا : بابا عیی ماما لی لا

مادوتا: داریم میمیریم...

آیسا ی مامان خیلی خوب با بچه ها ارتباط برقرار میکنی فقط بعضی وقتها یک کمی درگیر میشی که من ناراحت نیستم چون از پس خودت بر میای و شکایت پیش من نمیکنی و البته خیلی مهربونی همونطور که مربی مهد کودک گفته بود(تو این سن دختر شما خیلی مهربونه و کمتر بچه ای اینطوریه) خدا رو شکر که یه دختر سالم و زیبا دارم و یه طورایی همه دوستت دارن آخه جذابببببببببببببی ...

تولد پارسا جون شما و غزل درگیر به خاطر کلاه....

با دا دو ایضا داری میری تاب تاب

چشمات کو؟؟؟؟

پ.ن:امروز باباجی چتری ها تو کوتاه کرد تا چشمای قشنگت معلوم بشن.

خیلی واسه غذا خوردنت نگرانم الان خوابی و شیر هم بهت ندادم ناهار هم نخوردی منتظرم ببینم بالاخره گرسنه میشی یک کمی غذا بخوری دکتر گفته شیر کمتر بهش بده تا غذا بخوره ...توکل به خدا...

و تمام حرفم و حرف آخرم ....

من و تو در قلب خداییم...

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محیایی
9 خرداد 93 15:56
دخترتون خیلی نازو مامانیه سلام ممنون از لطفتون
مامان آرمان
17 خرداد 93 1:40
عکس آخری خیلی خوشگل شده ایشالله همیشه عروسی و شادی و تولد گل نازم نانا جونننننم قربون نا نا گفتنت سلام مرسی نانا جونی.ایشالا آرمانی تو قطار اذیتت نکنه زری جون و به سلامت برسی دوستم