آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

یه عالمه اتفاق...

1392/3/18 1:19
نویسنده : مامانی
427 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااااااااااااااااااااااام عشق کوچولوی من اولا بابت تاخیری که داشتم معذرت چون واقعا نمیتونستم وبتو آپ کنم حالا توضیحاتو که بخونی دخترم خودت حق رو به مامی میدی...

الهی قربونت برم که الان تو ماه هشتمت هستی شیرینم

                                       

                                                  

خبر بدین به نون دا ن آیسا دراورد دندان(با لحجه همدانی)

خبر بدید به نون دون آیسا در کرده دندون(با لحجه شیرازی)

2 تا مروارید...

مامانی فدات بشه که 2 تا دندون کوچولو پایین درآوردی یکیش کوچولو تر از اون یکیشه قربون اون مرواریدهای غلتونت برم عشقم...

خب اول بگم که از پا قدم خوب شما و برکت و روزیه که با خودت آوردی خانمی توی خونه سازمانیهای شرکت اسم ما هم در اومد پس حالا متوجه شدی که علت دیر نوشتنم چی بود بله اسباب کشی...

اولا با کلی تاخیر روز پدر رو به باباجی و بابا محمد تبریک میگم چون پارسال تو شیمکم بودی و باباجی خیلی دلش میخواست که سال دیگش با شما عکس داشته باشه که متاسفانه امسال هم از هم دور بودیم چون باباجی مسابقه بود...

مامانی من و شما و مامان مهناز 3تایی باهم رفتیم پابوسی امام رضا  اینم یکی دیگه از علتهای دیر نوشتنم مشهدی آیسا...قربونت برم قلقلی من...

آیسای قشنگم از مشهد که برگشتیم همدان شما سرما خوردی قربون اون قد وبالات برم ولی خدا رو شکر زود بردیمت دکتر

کارهای خیلی زیادی انجام میدی مثلا وقتی میخوام بخوابونمت پتو رو میکشی رو صورتت تا خوابت ببره بعد اگر بگم دالییییییییییییی با خنده پتو رو دو دستی میاری پایین

بابا رو قشنگ تلفظ میکنی با صدای بلند میخونی آ آ با با

قربونت برم که سوپ جدا واست درست میکنم نمیخوری سر سفره از غذای خودمون میخوری .

قاشق رو از دست من میگیری اصلا نمیذاری من قاشق تو دهنت بزارم با دستم میخوری .

عاشق زرده تخم مرغ با کره هستی و عاشق ماست خیلی دوست داری...

عاشق سیبی یعنی وحشتناک نمیشه کنارت سیب خورد خودتو پرت میکنی رو ی سیب حالا هر جا ببینی بعدشم تیکه میکنی چند با داشتی زبونم لال خفه میشدی

نون خیلی دوست داری مخصوصا سنگک بابا محمد میده واسه شما سنگک کوچولو درست میکنن بعدش واست تلیت میکنم تو چایی نمیخوری نون رو جدا میخوری چایی رو با لیوان جدا

وقتی هم نخوایی چیزی بخوری دهنت رو سفت میبندی هر کاری بکنم باز نمیکنی میگی اه گیخه بووهبعد اگه بگم آیسا آبه دهنت رو باز میکنی تا آب بخوری قربونت برم یعنی اگه به جای شیر بهت آب بدم همینطوری میری بالا

این چند وقته که همدان بودیم حسابی ددری شدی دم در خونه هر کسی که باشه پرت میشی بغلش بعد با آرنجت هل میدی تو سینه که یعنی برو سر پله ها با صدای بلند جیغ میزنی و میخندی

مرتب از صبح که بیدار میشی  یه بار بابا محمد  مامان مهناز دایی جونی میان و میبرنت بیرون دیگه همه مغازه های محله شما رو میشناسن اا نوه محمد آقاست

عاشق بابا محمدی عزیزم الهی قربون بابا محمد برم خدا سایشو از سرت کم نکنه خیلی میونت باهاش خوبه

میبرنت پایین انگشتت رو میزاری رو زنگ بعدش که آیفون رو جواب میدم میگم آیسا شروع میکنی به داد و فریاد اینطوری آآآ ای ای ای هه هه هه هه با صدا ی بلند که قبل از اینکه صدا از آیفون بیاد از تو پله ها صدات میاد

خلی تاتی کردن رو دوست داری تا میگیم تاتی انگار که تو هوا داری قدم بر میداری همینطوری پا میزنی قربون  تاتی کردنت برم کمرمون داغون میشه چون شما راضی نمیشی تموم کنی

یه تقویم مامان مهناز داشت کلا تو نخ اون بودی تا نزدیکش میشدی از خوشحالی نمیتونستی چی کار منی اونقدر باهاش ور رفتی تا روز آخر که میخواستیم بیایم داغونش کردی

مامان مهناز واستون آش دندونی پخت و شکیبا جون همسایه مامان واستون هدیه آورد که عکسشو میزارم

خلاصه اینکه عشق مامان حسابی با مزه شدی موهات در اومده همش بور شده بقیه کاراتو یادم اومد میزارم واست نفسم

8 ماهه من...

قربون ماست خوردنت برم

خب ببینم تو کیف مامان مهناز چی هست؟؟؟؟؟

نه مثل اینکه فهمیدن دارم فوضولی میکنم خودمبزنم به یه راه دیگه هه هه هه هه هه

دایی جون رضا هی کنار گوش من میگه گربه نازه گربه ملوسه منم خوشم میاد...

لازم باشه در قابلمه هم میخورم...

ماجراهای من و سیب ...............این داستان ادامه دارد...

این سگ آبی دایی جونه که بهش میگه قرمزی و شما خیلی دوستش داری

الهی مامان بگرده دور اون پاتانت که لاک زدی عشق کوچولوی من

عکسای مشهد تو موبم که بعدا میزارم الا دیر وقته منم لا لا

  باز هم عاشقتم و تمام عاشقانه هایم مال توست  و مثل تمام لحظات  من و تو تو قلب خداییم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آرمان ( خاله زری )
20 خرداد 92 22:01
آیسا جونم یه عالمه تبریک واسه مروارید کوچولو های خوشگلت الهی که باهاشون یه عالمه غذا های خوشمزه خوشمزه بخوری خاله جونم
قربونت برم که اینقده خوشمزه ماست میخوری


سلام خاله جونی ممنون زودتر بیا دلمون براتون تنگ شده
مامانی هستی و هیربد
21 خرداد 92 17:33
سلام شکر طلا.شیرینم.نفس خاله قوربونت بشم ماشاا... این قدر شیرین شدی جیگرم . مشهدی خانوم زیارتت قبول عسلم. فدات شم همه کارات مثل خودت خوردنیه . به امید خدا فردا شب مزاحمتون میشیم . حسابی میچلونمت . دلمون براتون خیلی تنگ شده . میبوسمتون تا فردا بااای
katrin
26 خرداد 92 12:43
ghorboonet beram man. paa khoshgele

dandoonat mobarak
aaysaa joonam, kian az 5 mahegi 2 ta dandoon daraavord.
alan 8 ta dandoon dare.
yek sal va yek maheshe

aroosam mishi aaysaa?

khooone mobarak bashe. hamash ghadame aaysaa va dele paake maman babashe

mashhadi aaysaa eltemas doa

love u leila, love u aaysa, love u zandaayee mahnaaz


الهی قربونت برم کاترین جونم الهی قربون اون دندونای کیان جونی برم دلم واستون خیلی تنگ شده مرسی که بهموندسر زدین.خیلی بوس واسه همه تون. خیلی دوستتون داریم
ارلا
29 خرداد 92 13:54
سلام
مروارید در اوردن فرزندتون مبارک خوشحال میشم به کلبه من سر بزنی


سلام ممنون .حتما میایم