آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

8ماهگییییییییییییییییییییییییی مبارککککککککککککککککک هوراااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام دخمل قشنگم. عشق مامانی چند روزه که 2تایی وارد 8 ماهگی شدیم .مامان مهناز میگه دیگه افتادیم تو سرا شیبی خدا کمکمون کنه که سالم و سر حال به دنیا بیای.3 روز پیش که رفتیم دکتر واسه معاینه ماهیانه خانم دکتر سونو گرفت الهی قربونت برم نفسم  ماشالا وزنت عالی بود خانم دکتر گفت یه دخمل ناز و تپل مپل داریم.مامانی همین جوری پیش برو که چاقوله به دنیا بیای عشقم.سه شنبه با مامان مهناز و بابا محمد رفتیم واسه سرویس خواب حیف که خونمون اینجا نیست که واست بچینم باید بفرستیم بره خونه خودمون بعد از اینکه به دنیا اومدی چند ماه بعد که رفتیم خونمون واست میچینم و عکسشو میزارم. مامانی شما هم مثل آرمان جونی چند ماه بعد از به دنیا اومدن اتاقت آماده میشه اما وسا...
16 شهريور 1391

مسابقه

سلام به همگی راستش خیلی خوشحالم، خیلی خیلی. آخه من تو اولین مسابقه برنده شدم. خوب بزارین بگم داستان چیه. چهارشنبه اول شهریور، بابایی من  تو یه مسابقه به مناسبت ماه رمضان شرکت میکنه و جواب سوالاشو اس ام اس میکنه که از اول به نام من بوده و... خلاصه امروز سر میز نهار بهش میگن که برنده شدم، البته هنوز اسامی رسمی اعلام نشده ولی بهش گفتن اسمم دراومده. خدایا مرسی  مرسی نه بخاطر جایزه بخاطر اینکه منو دوست داری و من از تو تشکر میکنم. راستی بابایی از تو هم تشکر میکنم که هنوز من نیومدم داری همه چیزو به من میدی. مرسی  
4 شهريور 1391

ما همدونیممممممممممممممممممممممم

سلام دخملی مامانی.ما اومدیم همدون الان خونه مامان مهنازیم.دیروز عصر با مامان مهناز رفتیم سیسمونس فروشی یه عالمه چیزای خوشگل دیدیم که واست بخریم.باباجی به زور از تو فروشگاه آوردم بیرون دلم نمیخواست بیام بیرون. خاله زری هم واست یه تاپ قشنگ با یه عالمه کش مو خرید بود واسمون آورد کلی هم قربون صدقت رفت.الان هم باباجی میخواد بره ایلام .خیلی ناراحتم آخه تنها میمونه و دلتنگ میشیم خیلی واسش.کلی هم مهمون داریم .خاله نازی با سیما جون و سمیرا جون اینجان.آقاجونم هست.نفس مامان خیلی دوستت دارم واسه باباجی دعا کن که سالم برسه و زیاد از تنهایی خسته نشه .بوووووووس هوارتا از لبای کدوییت که مثل لبای بابا جون جونیته ...
3 شهريور 1391

باباجی تنها میمونههههههههههههههههههههههههههههههه

سلام نفس مامانی.دخملی قشنگ من امروز کلی کار کردیم وسایلامونو جمع کردیم واسه رفتن که به امید خدا بریم همدان 2 ماه آخر رو اونجا باشیم.ولی همش مامانی گریه کرد آخه باباجون جونی تنها میمونه وقتی از سر کار بیاد خونه هیچکس نیست باید غذا درست کنه وووووو... دعا کن زودتر انتقالیمون جور شه که هی از هم دو نشیم.برم همدان با خاله زری وبت رو آپ میکنم دخملم...فردا میریم .یه احساسی دارم ...قشنگه یک کمی هم میترسم...اینکه 1 نفر میرم 2نفر برمیگردم و زندگی 2 نفره تموم میشه و بعدش تو میای و چقدر زندگی ما قشنگ تر میشه باباجی دیروز واست یه کلیبس آبی کوچولو خرید با خال خال سفید.خیلی دوستت دارم دختر نازم.به خدا بگو مواظب باباجیت باشه.بوسسسسسسسسسسسسس واسه باباجی ...
31 مرداد 1391

شعله زرد

دختر قشنگم امروز مامانی یه کاری کرد یعنی شما هم کمکم کردید ها .الهی بمیرم که زود زود خسته میشی ...میگم هلیا این سر معده مامان خیلی میسوزه همش میگن داری مو در میاری...این طوری معده من میسوزه فکر کنم شما گوله کاموا به دنیا میای ...شوخی کردم مامانی.خلاصه اینکه باباجی شما هوس شعله زرد کرده بود منم گفتم بزار 5 شنبه درست کنم که واسه بابا بزرگت (بابای باباجی) که فوت شدن هم فاطهه بدیم. تا حالا درست نکرده بودم به خاله زری هم گفتم بیا گفت منم تا حالا درست نکردم.به مامان مهناز تلفن زدم و پرسیدم...خیلی خسته شدیم دخملی...اما فکر کنم خوشمزه شده مامانی که روزه نیست واسه همین چشیدم.خدا قبولش کنه که به خیر بابا بزرگت هم برسه...خیلی دوستت دارم .راستی دارم وسا...
26 مرداد 1391

هلیا یا سورا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام دختر نازممممممممممممم.الهی قربونت برم چند روزه یه اسم دیگه هم اومده تو ذهنم نمیدونم شما کدومشو دوست داری؟؟؟موندم چی کار کنم الان 7 ماهه دارم هلیا صدات میکنم تا صدات میکنم هم تکون میخوری نفسم الهی قربون اون تق و قوقات برم من.اون اسم سورا...یعنی گلگون رخ.نمیدونم اما یه حس عجیبی به هلیا دارم یعنی ...کاش میشد خودت هم نظر میدادی مامانی.خاله زری تو نی نی سایت یه تاپیک گذاشته پرسیده که کدوم اسم همه گفتند هلیا.در ضمن این اسم رو یعنی سورا رو باباجی پیشنهاد داد.دایی جون هم میگه سورا قشنگه...خیلی سختههههههههههههههههه.حالا اگه یه وقتی اسمت عوض شد ناراحت نشی مامانی .شما عشق منی خیلی دوستت دارم ...
26 مرداد 1391

باباجی مریض شده

سلام هلیا جون جونی من.دختر نازم 3 روز پیش که باباجی از سر کار اومد گفت پهلوم یک کم خارش داره نگاه کردم دیدم چند تا دونه پاشیده فکر کردیم تبخال شده .هی بهش گفتم برو دکتر نرفت تا دیروز با هم رفتیم .کلی آقای دکتر مارو ترسوند که آبله شده .شما و نی نی در خطر هستید بهش دست نزنید و...... خلاصه خیلی ترسدیم و من کلی گریه کردم .باباجی هم همش میگفت از من فاصله بگیر خدایش خود بابات هم کلی ترسیده بود... .اما خدا رو شکر اصلا پیشرفت نکرد و الان تقریبا خوب شده.دختر قشنگم خیلی دعا کردم که شما طوریتون نشه و سالم بیای تو بغلم.همش واست آیت الکرسی میخونم...لفطا لفطا لفطا تپلی و سالم بیا دنیا مامانی خیلی واسه شما درد کشیده خیلی دوستت داریم هم من هم باباجونیت.عا...
20 مرداد 1391

7ماهگی مبارک هوراااااااااااااااااااااااا

سلام دختر نازم.چند روزی میشه که 6 ماه تموم شده و من و شما دوتایی وارد 7 ماهگی شدیم.خیلی خوشحالم این ماهای آخر خیلی طولانی شده یا به نظر من اینطوریه...رغفته بودم واسه سونوی ماهیانه دکت گفت پاتانت بالاست سرت پایینه میدونی هلیا بعضی وقتها که به طرف راستم میخوابم احساس میکنم که یه چیزی داره تق تق میزنه به پهلوم حالا که رفتم سونو میفهمم که دستای کوچولوی شماست دختر نازم...امروز با عمه آذر جون تلفنی کلی حرف زدیم.کلی دلش واست غش و ضف رفت باباجی هم مونده بود پشت خط... کلی بداخلاق شد؟؟؟؟خوب آخه من و شما تنهاییم .خسته میشیم باید با یکی حرف بزنیم دلمون واشه... وای که چقدر دلتنگتم دختر نازم.عاشقتم فرشته کوچولوی من.راستی خاله زری یه لباس نارنجی خوشگل واست...
17 مرداد 1391