آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

باباجی و مامانی دنبال سرویس خواب هلیا خانم

سلا دخملم...امروز صبح مامانی با خاله ریحانه رفتیم خرید2تا ظرف غذای کوچولو واسه خانم کوچولوم خریدم...دختر قشنگم باباجی که از سر کار اومد رفتیم واسه شما سرویس خواب ببینیم.نفس مامان اینجا خرید کردن خیلی سخته...اصلا تنوع نداره نسبت به شهر های دیگه هم گرون تره..خلاصه کلی گشتیم یه سرمیس قرمز ناز پیدا کردیم ،قراره مامان مهناز و بابا محمد و دایی جون بیان خونمون.اونوقت میریم سرویس رو میبینیم.البته اگه مامان مهناز بپسنده.آخه سلیقش حرف ندارهههههههههههههههههه. راستی الان کلی با خاله زری جون چتیدم کلی قربون صدقت رفت.خیلی دوستت داره ها خانمی من. ...
15 تير 1391

سیسمونی

سلام بچه ها، بزرگترا بابایی من چند روز قبل رفته بود عسلویه( من که نمیدونم کجاست ولی میگن خیلی خیلی گرمه، بر عکس همدان که خیلی خنکه). من که نمیدونم واسه چی رفته بود، اصلا من چکار دارم برا چی رفته بود ولی ما رو تنها گذاشتو رفت. ولی ، ولی خیلی دلم براش سوخت اخه  اخه 12 ساعت تمام و بدون وقفه رانندگی کرده تا اونجا تو این گرما تازشم بعد از اتمام کارش رفته بازار برای من خرید برام رو تختی، پتو و یه عالم چیزای دیگه خرید کرده البته هنوز ندیدیمش چون نیومده خونه که بیاره ولی قراره چند روز دیگه بیاد   اخیش کی میایی بابایی من منتظرم ...
15 تير 1391

my love heliya

منم نوزاد آدمي شيرين تر از عسل             تا نه ماه درون شكم مادر از جنيني تا لحظه تولد م              مانوس با قلب مادرم ميخورم غذا به دنيا كه پا گذارم شاد كنم                باعث اميد پدر و مادر شوم از بدو تولد عاشق والدينم                 باعث سرگرميشان و اميد شوم هر چي كه باشم فرقي نداره             &nbs...
15 تير 1391

1391/04/06

 سلام دختر قشنگم تازه اومدیم خونمون از روزی که بابا محمد امامانی حالش یک کمی بد بود واسه همین مامان مهناز گفت نمیتونی بمونی اینجا تنها منو با خودشون بردن،وقتی میخواستیم بریم باباجی هم حالش خوب نبود میدونی مامان اینجا هوا خیلی بد بده واسه همین تند تند مریض میشیم خدا کنه که با انتقالیمون موافقت بشه برگردیم...خلاصه اینکه همش گریه کردم واسه باباجی که تنها مونده...بعدشم که بابا جی رفت عسلویه ماموریت منم همدان بودم واسه امتحاناش اومد پیشم الان که حال مامانی بهتره اومدم خونه که تا آخر ماه رمضون پیش باباجی ذبمونیم ایشالا اگه مریض نشم...بعد که ماهای آخر نزدیک اومدنت برم همدان...مامان مهناز کلی واسه دخملم خرید کرده کلی لباسای خوجمل خریدهیه عالمه ...
15 تير 1391

6 ماهگی مبارک

هلیای قشنگم مامانی داره واست میمیره چقدر روزها کش میاد تموم نمیشه امروز وارد6 ماهگی شدیم...قربونت برم به امید خدا 3 ماه دیگه تو بغلمی...امروز عصر میخوام با باباجی بریم واسه معاینه ماهیانه جوجه طلایی من هر روز آیت الکرسی میخونم و فوت میکنم که سالم باشی . خاله کیمیا واست یه عروسک ناز  صورتی خریده دستش درد نکنه.خیلی دوستت دارم هوارتا دوستت دارم بوس از لبای کدوییت... ...
15 تير 1391

1391/03/10

سلام دخملم نفسم.امروز حال مامانی اصلا خوب نیست خوب واسه به دست آوردن چیزای قیمتی باید یه تاوانی داده بشه تاوان به دست آوردن یه عروسک قشنگ هم اینه...دوستت دارم و تاوانش هر چی باشه،باشه...دیروز رفتم مرکز بهداشت واسه تشکیل پرونده راستی هلیا جونم این بار دومه که تشکیل پرونده میدم.خیلی مهمی 2 تا دکتر متخصص هم داری،میدونی چرا؟چون ما مارکوپولو ئیم معلوم نیست اینجا باشیم،همدان باشیم یا شیراز واسه همین شما هم اینجا پرونده دارید هم همدان.دیگه شیراز نداریم .هلیا دخترم تو درون منی از من مینوشی هر روز بیشتر بهت وابسته میشم هنوز خیلی تکونهات رو احساس نمیکنم خوب حالا زوده اما انگار که متعلق به خودمی یک کمی از اینکه بخوای بیای دنیا ...یعنی دلم واسه تو شکمم ...
10 خرداد 1391

عید 1391 و اینم عکس طاها جون پسر خاله مریم

سلام نفسم.امسال عید رو موندم پیش مامان مهناز باباجی تنهایی رفت شیراز پیش بی بی.منم دلم خیلی میخواست برم چون مسافرت واسه شما بد بود اونم تو 3ماهه اول خانم دکتر هم اجازه نداد واسه همین نرفتم.اما خیلی خوش گذشت خاله مریم از تهران اومد پیشمون با طاها جون.راستی خاله زری واست یه کلاه،پاپوش و جوراب خریده رفتم خونه مامان مهناز عکسشو میگیرم.دست خاله زری جونم درد نکنه.خیلی دوست دارم.    ...
4 خرداد 1391

دعای کوچک خدا

امشب برایت دعا میکنم ... تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد توی گوش من یواش گفت: ((تو دعای کوچک منی))...بعد هم مرا مستجاب کرد...مامانی امشب شب آرزوهاست،آرزوی امشبم تویی... من و باباجی خیلی دوست داریم.امروز صبح باباجی خواب مونده بود،آخه پنج شنبه ها تعطیله امامن به زور فرستادمش اضافه کار هر روز صبح به تو سلام میده...خب دخترا بابایین دیگه.شما درون منی امشب شما هم دعا کن آخه دعای فرشته ها حتما درگیره...از خدا به خاطر بودنت ممنونم.دختر قشنگم عاشقتیم... با خدا طرف شدن کار مشکلیست... زندگی بازی خدا و یک عروسک گلیست...   ...
4 خرداد 1391