غذا خوردن ماهک من
سلام عشق کوچولوی مامان.به سلامتی واکسنتم زدیم شب اول یک کمی اذیت شدی ولی خدا رو شکر که تموم شد یک کمی هم سرماخوردگی داشتی که اونم اکمروز خدا روشکر بهتر شده...مبارکت باشه عزیزم الهی دورت بگردم امروز 3 روزه که به شما فرنی با آرد برنجی که خودم درست کردم بهت میدم.قربون اون خوردنت برم 3 تا 4 قاشق با قاشق خودت اونم سر خالی میخوری بعد دهنتو میبندی و لباتو مثل پیر زن میچسبونی به هم که دیگه نمی خوام.خدا رو شکر بدت نمیاد.از خاله الهه هم ممنونم که تو درست کردن فرنی و اینکه کی و چطوری بهت غذا بدم خیلی کمکم میکنه
آیسای مامان تازه گیها یه صدایی از خودت در میاری وقتی یه چیزی تو دستته و می افته یا میخوای که با باجی به شما توجه کنه یا یه چیزی ازت میگیریم میگی اه اه اه اه (با فتحه)و با فاصله یه جورایی خودتو لوس میکنی الهی قربون اون نازکردنات برم من دختر نازم.
یه بادکنک واست باد کردم دادم دستت کلی جیغ و داد راه انداختی همش میترسیدم نکنه تو دستت بترکه و بترسی از بس با دستات فشارش میدی بادشو کم کردم کلی واسش ذوق میکنی شما کلی تلاش میکنی که بهش برسی و با انگشتات فشارش میدی قربون هوشت برم.با خاله الهه حرف زدم گفت بادکنک از لحاظ روانشناسی واسه بچه خیلی خوبه فدایی اون روانت برم من که روانیتم...
خلاصه اینکه خیلی خانم شدی و حسابی تنهایی مامانی رو پر کردی. مامان مهناز از صبح 2 بار واسه خاطر دلتنگی برای شما گریه کرده ...مامان مهناز جونم غصه نخور هفته دیگه ایشالا میایم(الهی بمیرم که از هم دوریم.........................
خاله ریزه و قاشق سحر آمیز...
الهی فدای اون خوردنت بشم آخه مامانی...
آیسا و بادکنک بازی...
قربون اون دستات برم الانه که بترکه عشقم...
عاشقانه عاشقت هستم و عاشقانه برایت مینویسم دوستت دارم هوارتا... و بازم من و تو تو قلب خداییم