آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

مسافرت 2 روزه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

1391/11/29 12:07
نویسنده : مامانی
413 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامی.الهی قربونت برم که اینقدر ماه شدی.ببخشید که دیر نوشتم آخه سرمون شلوغ پلوغ بود

واسه تعطیلات22بهمن قرارشد بریم همدان و2 روزه برگردیم که از شانسمون باباجی قرار شد واسه کارای دفاعش دوباره 30 بهمن بیاد همدان واسه همین ما موندیم و بابا علی تنهایی رفت ایلام.دخملی اگه بدونی وقتی رسیدیم مامان مهناز و دایی جونی واست چی کار کردن دلشون واست خیلی تنگ شده بود نفسم.

مامان مهناز واست چند تیکه لباس خوشگل خریده شنبه شب کلی مهمون اومد خونه مامان مهناز آخه بنده خدا فکر میکرد ما یکشنبه میریم که نرفتیم و موندیم سیما جون واست کش مو خریده و عسل جون هم واست یه جفت کفش قشنگ با 2 تا گل سر ناز دستشون درد نکنه اینم عکس هدیه هات

دستشون درد نکنه چه هدیه های قشنگییییییییییییییییی

تازه گیا بازم کارای جالب میکنی خودت با پستونکت بازی میکنی هی میزاریش تو دهنت هی در میاری نگاش میکنی قربون اون هوشت برم نفس من.کلی هم آواز مبخونی میگی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآا با جیغم میگی وقتی واست شعر میخونم خودتم همکاری میکنی و با من میخونی.سر شیشت خراب شد واسه همین یه شیشه بزرگتر واست خریدیم قربونت برم خیلی دوستش داری سر شیشه رو میگیری وسط دو تا لثه هات و میکشی ولی بازم بد شیر میخوری بازی بازی .بازیگوش من...ایشالا که بهتر بشی و شیرتو کامل بخوری تا منم غصه نخورم.وقتی بهت توجه نمیشه داد و هوار راه میندازی که با شما حرف بزنیم چند شب پیشا تلویزیون برنامه داشت شما تو اتاق خواب با مامان مهناز بازی میکردی منم پیشت بودم واسه خاطر برنامه اومدم تو پذیرایی شما موندی با مامان مهناز.اونم میخواست نماز بخونه هی گفت مامانش بیا پیش آیسا من نیومدم شما هم از تنهایی و بی توجهی بدت میاد مامان مهناز هی سعی میگکرد نماز بخونه شما نمیذاشتی شنیدم مامان مهناز بهتون گفت آیسا بزار مامان مهناز نمازشو بخونه دوست داری خدا مامان مهناز و ببره جهنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//منو میگی کلی خندیدم ولی بازم نیومدم پیشت تا مامان مهناز خوابوندت.شبا دیرمیخوابی من خوابم میبره خیالم راحته که مامان مهناز هست تفلکی تا ساعت 1 با شما بازی میکنه قربونت برم خلاصه که خیلی ناز و کرشمه داری لوس مامان دیروز هم خاله زری اینا خونمون بودند کلی بازی کردی خوش گذشت بیشتر از همه با بابا محمد جوری واسش کلی آواز میخونی باورت میشه بابا محمد بی بیتو عوض میکنه الهی قربونش برم خدا سایشو از سرمون کم نکنه خیلی مهربون و زحمتکشه. عاشقشم حالا چند تا از عکساتو میزارم

داری با پستونکت بازی میکنی الهی بگردم نفس مامان شبا وقتی کنارم میخوابی تازه میفهمم که زندگی بدون تو چه بد بوده و من چقدر تنها بودم و چقدر وجود تو آرمش بخشه واسم تازه فهمیدم زندگی چقدر خوشمزه است با تو .آیسای قشنگم تو خوشمزه ترین مزه هایی نوش جونم باشی خوشمزه ی من...

لپ نازتم خودت چنگ انداختی گربه من واااااااااااااااااااااااای هزار ماشالا

این لباستم مامان مهناز خریده الهی قربونش برم مامان نازم دستش درد نکنه

قربون پاتان طلات برم راستی دایی جونی بهت میگه شکل سیب گلاب شدی قربونت برم راست میگه

سیب گلاب من یه گاز ازت بخورم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آیسا جونم اینجا داشتی کلی با مامانمیخندیدی اما تا دوربین رو میدیدی تعجب میکردی فدات بشم

راستی کلی هم با گاوت بازی میکنی شاخاشو میکنی تو دهنت قربونت برم...

به خاطر بودنت از خدا ممنونم و هزار بار شکر که تو رو به من هدیه داد راستی باباجی هم دیشب اومد سرما هم خورده بود نتونست بغلت کنه دوستت دارممممممممممممممممممممم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان هیربد جوجه
29 بهمن 91 20:47
سلام عزیزدلم. لیلاجاتون توی جشن خیلی خالی بود .بچه حالتو میپرسیدن. وااااااااای عزیزدل خاله که اینقدرماشاا... شیرین شدی قوربون قدوبالات بشم نفس خاله.دست مامان مهنازهم دردنکنه که این لباسای خوشگلو برات گرفتن خداحفظشون کنه .من و هستی و هیربد هزاربار میبوسیمت.مخصوصاازاون لپاودستای نازنازیت جیگر. به امیددیدار[
سلام خاله جونی مرسی چقدر دلمون میخواست ما هم تو جشن باشیم دل ما هم واستون تنگ شده دوستت دارم بوووووووووووس
مامان هستی و هیربدجوجه
29 بهمن 91 20:54
راستی یادم رفت بوسهای خوشگل برات جبفرستیم: درضمن دلمون هم برات تنگ شده سیب گلاب نازنازی
مامی آرمان (خاله زری )
2 اسفند 91 15:41
سلام قلقلی خاله چه ناناز شدی نفسم . ای بابا از دست این مامانی و بابایی شما که همش میبرنتون مسافرت بیا که من و آرمانی حسابی دلمون واست تنگ شده خاله جونم. دایی جون هم اسم با مسمایی واست انتخاب کرده آخه شما مثل گلاب خوش بویی و مثل سیب خوشمزه خانوم خوشگله


خاله جونم ما که از راه رسیدیم اومدیم خونه شما تولدتون مبارک
مامی آرمان (خاله زری )
2 اسفند 91 15:49
عزیزم خاله جونم مثل همیشه عکسات خیلی ناز شدن . ولی من عاشق اون عکس آخریه هستم خیلی با نمکه . خدا بابا محمد و مامان مهناز رو واست نگه داره که اینقده واست زحمت میکشن ایشالله همیشه سایشون بالا سرت باشه قلقلی خانوم


سلام خاله جونی مرسی