آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

19 تیر1391 سوسک بدو مامانی بدو

1391/4/19 13:18
نویسنده : مامانی
389 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی.دخمل قشنگم از صبح با استرس بیدار شدم آخه احساس کردم تو شکمم شل ول شدی ترسیدم نکنه زبونم لال طوریت شده باشه...خلاصه که رفتم صورتم رو بشورم که یه سوسک گنده واسه خودش تو دسشویی لم داده بود...هلیا وقتی میگم گنده واقعا بزرگ بود ها...آخه اینجا نه اینکه هوا گرمه واسه همین سوسکا بزرگتر از همدانن لامصبا...در دسشویی رو بستم اومدم بیرون زیر در هم داروی سوسک کش ریختم که اگه خواست بیاد بیرون نتونه...2 دقیقه نگذشت که دیدم از کنار مبل داره رژه میره نامرد جیغ بنفش مامان همون موقع در اومد باورت میشه گریه کردم...(وا چه جمله خبری بی مزه ای گفتم خوب معلومه که فهمیدی آخه تو دل من مامانی)رفتم دارو رو بیارم غیبش زد تلفن زدم باباجی خندش گرفته بود از یه طرف هم چون میدونست خیلی میترسم واسه شما نگران بود(بیچاره من)...خلاصه داشتم با بابا جی حرف میزدم که دیدم نامرد رفته زیر میز تلویزیون جارو برقی رو آوردم کشیدمش تو جارو برقی بعدش هم یه عالمه از داروی سوسک کش رو کشیدم تو جارو بعدش هم یه روزنامه رد کردم تو لوله جاروبرقی که نیاد بیرون.باور کن اونقد بزرگه که میتونه بیاد بیرون.باباجی هم از ترسش زنگ زده به خانم همسایه بنده خدااومده همه خونه رو گشته دیده از سوسک خبری نیست رفته.حالا از اون موقع تا حالا من یا رو تختم یا رو مبل پاهامو دادم بالا از ترسم...اینم از امروزمون دخمل نانازم الهی که من قلبون تو برم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی آرمان (خاله زری)
31 تیر 91 16:40
ای وای بگو مامانی غصه نخور من و آرمانی همه سوسک ها رو واستون میکشیم غصه خوردین