آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

24تیر1391تکونهای هلیا

1391/4/24 14:10
نویسنده : مامانی
295 بازدید
اشتراک گذاری

                                                            

سلام مامانی.دخمل قشنگم میدونم که خوبی از چهارشنبه21تیر ساعت4.5 عصر احساس کردم تو شکمم صدای تق و توق میاد...میدونی صداها چطوری بود؟؟؟...وقتی یه مامان تو آشپزخونه داره غذا درست میکنه ظرف میشوره صداهای تق و توق ظرفها...همون صداها می اومد اول ترسیدم گفتم شاید بازم حالم خراب داره میشه شکمم طوریش شده ولی یک کم که گذشت دیدم شکمم داره تکون میخوره...نفس مامان داشتم میمردم...نمیدونم چطوری بهت بگم چقدر احساس قشنگیه دختر قشنگم دعا میکنم این روزها زود بگذره که تورو توبغلم بگیرم هر چند میدونم دلم واسه همین روزها،روزهای با تو بودنم تنگ میشه که البته کیف این که بغلت کنم بیشتره...خلاصه تا ساعت 1 شب همین طوری تق توق میکردی.الهی که مامانی قربون اون تق توق کردنت بره.عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم هلیااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.بوس .بوس.هوارتاااااااااااااااااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شکوه
26 تیر 91 12:43
سلام هلیا
من دختر عمه مامانیتم. یعنی مامانیت دختر دایی منه. منو مامانت خیلی همو دوست داریم اما از وقتی تو اومدی تو دل مامانت من مامانتو ندیدم :-(

به مامانت بگو 4 شنبه بیاد همدان. بهش بگو میخوای خاله شکوه رو بیبینی.
انقدر بهش لگد بزن تا بلند شه بیاد.
ببینم چکار میکنی هاااااااا
بووووووووووووووووس خوشگلم.
اگه دختر خوبی باشی با پسرم میایم خازمنیت ))))

بووووووووووووووس

جیگر خاله شکوه.خوب خاله جون شما دیر تر برید هلند که منم ببام.منم خیلی دلم میخواد مامانیم شما رو ببینه.بوووووووووووووووووووووووووس هزارتا از اوو همدیگرو میبینیم
مامی آرمان (خاله زری)
31 تیر 91 16:39
قلبون اون تکون تکون هات برم خاله جونم یه وقت فوتبالیست نشی خانومی خانوم بشین یه گوشه تا مامانی اذیت نشه بوس واسه چاهای کوچولوت بوس بوس