بازم تا12 روزگی
آخه من هی ریزه ریزه گشنم میشه باید مامی بیاد به من شیر بده واسه همین بازم تا 12 روزگیمو میگم بابا محمد تا صدام در میاد میگه لیلاااااااااااااااااااااااا بیا آیسا رو شیر بده تازشم وقتی میخواد بره بیرون همش میگه واسش شیر بزاری ها یادت نره خلاصه اینکه خیلی هوای منو دارن هنوز مامان مهناز بیبی منو عوض میکنه همین دیشب مامان لیلا عوضم کرد که کلی تا صبح ذق ذق کردم مامان مهناز فهمید که منو بدجوری بیبی کرده مامانی بد...
اینجا بابا محمد داره کنار گوشم اذان میگه و شب اسم گذاری منه ..تو هفتمین شب تولدم
اینم وقتی که میخوابم مثل باباجی دستام رو صورتمه
باباجی من زود رفت آخه کار داشت وقتی اومد گفت اااااااااااااااااا چه کوچولو شده و کنارم خوابید نمیدوم چرا همش انگشتای منو میخوره خوب مامانی به باباجی غذا بده که انگشتای منو نخوره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب دیگه من الان تو دوازده روزگی این شکلیم امروزم با باباجی و مامان مهناز و بابامحمد مامان لیلا رفتیم بیرون
بابا بسه دیگه خوابم گرفته عکس نگیرید فلش دوربین اذیتم میکنه
خوب دیگه من خوابیدم