بعد از 12 روز
سلااااااااااااااااااام.الهی قربونت برم مامی این چند وقت اینقدر سرمون شلوغ پلوغ بود که نتونستم به وبت سر بزنم.البته حالم هم خیلی خوب نبود...خوب حالا یه نگاه به صورتت که می اندازم همه چیز یادم میره به خاطر بودنت هزار هزار بار شکر میدونی اصلا فکر نمیکردم اینقدر ناز نازی باشی واقعا عاشقتم نفس مامی وقتی تو ننو ت میخوابونمت مثل باباجی دستای قشنگت رو میزاری روی صورتت..آیسا جونی روزها همش خوابی شبها بیدار منو میگی؟؟؟؟؟؟؟ خواب که ندارم دم دمای صبح میخوابی البته اونم تو بغل مامان مهناز...از روزای اول اتفاقا رو با عکس واست میزارم.عاشقتمممممممممممممممممممممممممم.راستی امیدوارم اسمت رو دوست داشته باشی آخه دایی جونت این اسم رو انتخاب کرد و گفت لطفا هلیا نزارین خوب یه دونه دایی که نداری ماهم گوش کردیم.
4روزگی آیسا جونی بابا محمد و مامان مهناز دارن میبرنم تست غربال گری
خبر نداشتم چقدر درد داره تازشم وقتی مامان مهناز و بابا محمد منو برده بودن دکترا فکر کرده بودن من نی نی خودشون هستم
اینجا هم ازپیش آقای دکتر اومدم آخه منو بردن از زیر پاتانم خون گرفتن کلی گریه کردم حالا خیلی خستم
اینجا هم از حمتم اومدم مامان مهناز بردم حمام از بس گریه کردم مامان لیلا نتونست عکس بگیره البته چون هوا سرده مامان مهناز حمام رو گرم کرده بود دوربین لنزس بخار کرد...
آخیشششششششششششششششششششششش بعدش ایطوری میخوابم
بغل مامان مهناز آرومه آرومم خیلی دوسش دارم