27 ماهگی ماه کوچولو
سلام دختر قشنگم روزهای زمستونیت قشنگ و دلچسب
بابت تاخیر پیش اومده شرمنده که خیلی دیر اومدم میدونم و توی این مدت هر چیزی که به شما مربوط باشه رنگ و بوی جدیدی گرفته پس زندگی من و بابا هم رنگ بوی جدیدی گرفته چون همه زندگی من و بابا شمایید...
عشق کوچولوی من باید بگم اونقدر شیرین زبونی میکنی که همش میگم کاش میشد دوربین روبگیرم دستم و فقط از لحظات شما فیلم بگیرم
دختر نازم اونقدر بامزه کلمات رو ادا میکنی که باور کن اکثر مواقع بابا جی خودشو میزنه میگه نمیدونم آیسارو که بزنم
چند تا شعر بلدی جوجه طلایی ،آقاپلیسه،توحوض خونه ما،و یه دختر دارم رو که کامل و البته تمام این شعرهارو کامل میخونی
الهی فدات بشم که با مامان نماز میخونی چند وقت پیشا نماز میخوندم شما هم اومدی کنارم و صدا میزنی بابای من(توجه داشته باشه که بابا علی رو میگی بابای من یا باباعلیه منه من یا بابای منی) بیا از من فیلم بگیر نماز میخونم نینا(نیگا)
اولین وضو رو هم در کمال حیرت من گرفتی وقتی من داشتم وضو میگرفتم(2بهمن نماز ظهر )دیدم داری زیر لب یه چیزایی میگی نگو صلوات میفرستادی و اونقدر مسح سر و پا رو زیبا انجام دادی که باور کن گریه کردم قبولت باشه دختر قشنگم
و اینکه مامان مهناز و بابامحمد و آقاجون وآذر جون اوایل دی ماه اومدن خونمون و شما حسابی خوشحال بودی اما بعد از رفتنشون تا دو هفته همش گریه میکردی و میگفتی مامان مهناز منو بَ بَل کن بیا خومَ مون و ماجرا داشتیم وقتی فیلم دایی جون رضا رو دیدی اونقدر بوس کردی و گریه کردی که مامان هم به گریه افتاد چند شب پیشا داشتم دعا میخوندم و یه ذره گریه میکردم اومدی چادر رو از رو صورتم میدی کنار میگی مامان دایی جون رضا بی ادبه نی نیا خومَمون اَنان زنگ میزنم بیا باشه گِیِه نَدون
سوار تاکسی شدیم میگی مامان ماشین بابا مَمَد ه این شَبژه(سبزه) و تو تاکسی اونقدر راجع به بابا محمد حرف زدی که راننده کلی به وجد اومد و کلی ازت تعریف که شما چه دختر نازی هستی هم قشنگ حرف میزنی هم قشنگی صورتت نازه و در جواب گفتی عمو جون منی؟ بابا ممدم به من میگه تو ناژی...
از بس با اسکوتر غزل علاقه داشتی بابا جی واست خرید و اگر میدونستم با چه صحنه ای مواجه میشم حتما فیلم میگرفتم از بیرون تومدیم خونه هی رفتی جلو در گفتی مامان نمیشه گفتم چی دخترم گفتی غَدَل بیا خومَمون ایشگوتِک منو ببینه ...غزل رو صدا کردم و با اسکوترش اومد و به قرار یک ربع شما جیغ زدی و خندیدی بلند بلند خندید ی الهی دورت بگردم فرشته ی مامان
غزل پایه اصلی و دوست صمیمیته ..کلی باهم بازی های خوب میکنید و فقط کلمه بی ادب رو از غزل یاد گرفتی که کاریش نمیشه کرد ...
پسر خاله ندا سامیار رو حسابی مچلونی نمیدونم چرا اما کلا تو کارشی که بزنیش یعنی اونورم که باشه میری یکی بهش میزنی و میای طفلی خاله ندا نمیدونه چی کار کنه منم با چند تا مشاور و روتنشناس صحبت کردم میگن عادیه فقط حس قدرت داری نسبت بهشون...
به دایی جون گفتی برات بالا بالا و کفش تق تقی بخره دایی جون برات فرستاد کلی با کفشات حال میکنی یه آهنگ رقص که باشه میپوشی پات به من میگی مامان بیا نی نای نای و خیلی شیک میرقصی قربون رقصیدنت برم جوجوووووووو
به آدامس میگی آماس
کتاب دعا یا قرآن رو اونقدر شیرین میخونی : شَمد بَلَم اَحد سوره اخلاص رو دارم یادت میدم
یه شعر قشنگ که دوستشم داری شعریه که بابامحمد وقتی هم سن و سال شما بودم برام میخونده م منم تکرار میکردم (نوار کاستش هست)1 2 3 زنگ مدرسه جیبام پُره فندوق و پسته موش موشک من میخوره غصه که نمیتونه بره مدرسه
حالا آیسا:هیک دو شی بِرم مَدِ شِ جیبم پره پیشته موش موشک من میخوله غوشه بِله مدِشه
آیسا جون عاشق کتاب خوندن و نقاشی کردنی بیشتر کتابهاتو حفظ سشدی و برا مامان تعریف میکنی و هر وقت میری دستشویی حتما کتاب قصه یا دفتر نقاشیتو میبری موقع پی پی کردن
آیسا اسم عروسکت نُنا هست خیلی دوستش داری باهم سر سره بازی تاب بازی و خیلی وقتها باهاش حرف میزنی چند وقت پیشا دیدم داری بهش میگی جونم جونم بخواب دیده (دیگه)
آیسا جونم گوش موسیقایی خیلی بالایی داری عزیزم آفرین به دختر با استعدادم
و اینکه از پوشک جداااا شدی کامل دختر قشنگ راحت شدیم فقط لحظه آخر میگی داره میریزه
این دندونای کُرسیت هم منو بیچاره کرد بالاخره 3تاش زده بیرون کامل یکیش هم یک کمی ش اومد مبارکت باشه عشق مامان
با بابا علی رابطه خیلی خوبی داری وقتی خونه باشن کلا با ایشونی و از دست بابا غذا میخوری تازه میشینی بغلش
صبحها از خواب بیدار میشی میگی شَنام اُگاتِ آیشا(سلام اتاق آیسا)
و یه چیز جالب که تو شیر واست عسل میزنم و شما بهش میگی شیر خومَزه.. تو خواب میگی مامان شیرِ خومَزه میخوام
نوش جونت باشه عزیزززززززززم...
3روز پیش از خواب بیدار شدی من داشتم آشپزی میکردم دیدم داری میای آشپزخونه میگی مامان داری غدا خومزه میپزی بدو بدو به هم بزن نشوژه(نسوزه)
عاشق این هستی که وسابلتو بشوری یعنی در طول روز 3 تا4 بار ساک دستستو پر میکنی از قابلمه هات و میبری میشوری آخر هر شستشو مسواک هک جز لاینفکه دیگه
با مامان هم ظرف میشوری تا کنار ظرفشویی وامیستم میای میگی چی دوباره ژَرف داری به من ایجازه میدی بوشورم؟
خلاصه اینکه روزهای خوشی رو به لطف خدا میگزرونیم...
به خاطر تاخیر پیش اومده خیلی از حرفات و کاراهات و تو ذهنم نیست بازم ببخشید مامانی جونم نت نداشتیم دوستت دارم
اینو خودت درست کردی اون سفیدها رو گفتی لباسشه
هدیه های دایی جونی و شلوارها رو مامان مهناز زحمت کشیدن دستشون درد نکنه
پ.ن.:روزهایت پر از بوسه های خداوند ....
و من و تو در قلب خداییم...