آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

مهر ماه

1394/7/9 9:29
نویسنده : مامانی
1,168 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوچواوی مامان

آیسا جونم بابت تاخیر شرمنده  چون متاسفانه بهخاطر از دست دادن آقاجون ایلام نبودیم و دسترسی به نت نداشتم و  کلا حال و هوای شهریوریمون ابری و غمناک بود

تا یار چه را خواهد و میلش به چه باشد و البته یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم...

آقاجون در 2شهریور 1394 ساعت 6صبح فوت کردن و ما ظهر رفتیم همدان...

غم از دست دادنشون خیلی بزرگه مخصوصا که منم به ایشون علاقه خاصی داشتم و کلا  هنوز باورم نمیشه که دیگه نباشن و اون خونه ی گرمشون و صورت پر از مهرشون رو نبینم هنوز اما باورم نمیشه...

و اینکه شما تو اون شلوغ پلوغی هر کی گریه میکرد میگفتی گریه نکن آقاجون رفته پیش خداو کلا از اون شرایط راضی نودی البته حق هم داری و بیشتر از همه نگران مامان مهناز بودی تا گریه میکرد کنارش بودی و نمیزاشتی

این آخریا هم تا مامان راجع به آقاجون چیزی میگفت شما میگفتی مامان مهناز این قصه ی آقاجون رو تمومش کن آخه پیش خدا رفته دیگه میاد...

یه شمال هم با عمو حمید دانیال  رفتیم که خوش گذشت در مجموع پرونده تابستان94 رو با مسافرت به شمال بستیم

باورت میشه کلی بامزه تر شدی یعنی واقعا شیرین زبونی میکنی

مامان دیلا عقشه فدای من..(یکی از جملات ناب و پر استفاده)

ایشالا تو یه فرصت میام و مینویسم

بادبادک آیسا جوونم

یه عصر دلچسب با مانی و مهراد گوگولی

هدیه های روز دختر بابا محمد و مامان مهناز جووونم برای آیسا جونی

و

و اینم از کنسرت حمید عسگری جامونده بود که تازه پیداش کردم

هر چقدرم آقای عسگری خواستن ببوسنت شما نزاشتی و گفتی اجازه نمیدم

و پاییز ایلام...

مهر ماهت پر از روزهای مهربان خدا...

پاییزت مبارک عشق کوچولوی من

ایشالا2هفته دیگه میریم شیراز و ایشالا اونجا برات تولد میگیرم فقط فکر کنم دیر بیام و برات بنویسم همین الان عذر خواهی میکنم

عاشششقتم دخترم

و من و تو در قلب مهربان خداییم...

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)