1391/03/10
سلام دخملم نفسم.امروز حال مامانی اصلا خوب نیست خوب واسه به دست آوردن چیزای قیمتی باید یه تاوانی داده بشه تاوان به دست آوردن یه عروسک قشنگ هم اینه...دوستت دارم و تاوانش هر چی باشه،باشه...دیروز رفتم مرکز بهداشت واسه تشکیل پرونده راستی هلیا جونم این بار دومه که تشکیل پرونده میدم.خیلی مهمی 2 تا دکتر متخصص هم داری،میدونی چرا؟چون ما مارکوپولو ئیم معلوم نیست اینجا باشیم،همدان باشیم یا شیراز واسه همین شما هم اینجا پرونده دارید هم همدان.دیگه شیراز نداریم.هلیا دخترم تو درون منی از من مینوشی هر روز بیشتر بهت وابسته میشم هنوز خیلی تکونهات رو احساس نمیکنم خوب حالا زوده اما انگار که متعلق به خودمی یک کمی از اینکه بخوای بیای دنیا ...یعنی دلم واسه تو شکمم بودنت تنگ میشه.آره داشتم میگفتم دیروز که رفتم مرکز بهداشت صدای قلب کوچولوت رو شنیدم.هر بار که میشنوم ضعف میکنم تازه میشم.حس لحظه سال تحویل رو دارم گریم میگیره انگار از نو متولد میشم مامانی مثل یک عالمه جوجه رنگی که ریخته باشی توی یک جعبه درش رو هم بسته باشی ...صدای قلبت اینطوری بود.یا انگار وسط میدون مسابقات اسب دوانی هستم .تند و پشت سر هم.از چی میترسی دخملم؟تو جات امنه خیالت راحت...گر نگهدار من آن است که من میدانم،شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد...باباجی رفته سر کار این چند روزا سرش شلوغه همش دنبال کارای پایان نامشه.هلیا جون جونه مامان هوارتا دوستت دارم .بوس بوس از لبات.امیدوارم که لبات شکل لبای بابات باشه و همینطور رنگ چشمات...هر چی باشه دخمل بابایی.خیلی دوستت دارم ها..اواه تا دوستت دارم .هوارتا بوس