آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

پایان خوشمزه ی تابستان

1393/6/31 16:18
نویسنده : مامانی
612 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوچولوی مامان 23 ماهگیت مبارک عشقم یعنی دو روز دیگه23 ماهه میشی خانم تا تولدت چیزی نمونده...

آیسای مامان از12 شهریور اومدیم همدان و یه مسافرت توپ داشتیم به شمال با دایی و زندایی و عسل و علی رضا و مامان مهناز که خیلی بهمون خوششششششششششش گذشت و مهمتر اینکه به شما خیلی خوش گذشت لحظه اولی که وارد ویلا شدیم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم اونقدر ذوق کرده بودی و از این ور به اون ور میدویدی و جیغ میزدی و یه دفتر گرفته بودی دستت که مال عسلی بود و هی از همه میپرسیدی ای تیه ؟؟؟؟ای مال ایه؟؟؟وای الهی فدات بشم که کامل حرف میزنی و همش موجبات خوشحالی ما رو فراهم میکنی

و اونقدر به دایی غلام و علی رضا وابسته شدی و هر دقیقه علی رضا مبردت دریا ...

آیسا:علی ضا پاتو آدا ببر دیا=علی رضا پاشو آیسا رو ببر دریا

و کلا تو آب بودی از صبح تا 2 ظهر به زور می اومدی...بابا یه خستگی یه خوابی تجدید انرژی و دوباره برو همش هم آویزون مامان مهناز بنده خدا می شدی و دوباره تا 2 شب باورت میشه تا 2 شب کنار ساحل بودی و کلی شن بازی میکردی با عسل .

وااااااااااای که به اسمشو نیارها دریا هم اضافه شده شاکی

آیسا جونم از وقتی پستونک نمیخوری اشتهات بهتر شده البته نه خیلی ها ولی بازم بهتره

از شمال که برگشتیم خوابت خدا رو شکر تنظیم شده و ساعت 11 میخوابی و 8 تا 8و نیم بیداریخندونک منو میگی اونقدر  خوشحالم که نمیدونم چی بگم

آدا  جون بعد از ترک پستونک یه کتاب کوچولو داری که همیشه بغلش میکنی و حتی تو خواب یه وقتایی مشغول بازی هستی کتابت پیشت نیست یه دفعه یادت می افته میگی آپو کو آپو؟؟؟؟ یعنی کتاب هاپو کو؟

یه همچین پدر و مادری هستیم ما.....فرهنگ مطالعه تو خونه ی ما بالاااااااااااااااستچشمک

بردمت دکتر ،آقای دکتر میگه این کتاب چیه تو دستت و براش توضیح میدی ....دکترت میگه این دخترمون آیندش درخشانه هاااااااااااااااابوسالهی فدای آیندت بشم من

 و یه اتفاق مهم دیگه اینکه اسمتو نوشتم مهد کودک پایین کوچه مامان مهناز کلی استقبال کردی3 روز اول 8 صبح بیدار میشدی آماده و خودت تا مهد کودک با خوشحالی میرفتی و تو راه صدای کلاغ ها رو در می آوردی و میگفتی: بَ دِ ها دَلام گوبید= بچه ها سلام خوبید

اما الان چند روزه خیلی استقبال نمیکنی و 1 ساعت میری بهونه میگیری و منو میخوای خاله پگاه هم میگه زیاد نباید سخت بگیرید چون هنوز آیسا کوچیکه ..

 مامان مهناز زحمت کشیدن روز دختر واست خمیر بازی و مدادرنگی و دفتر نقاشی و یه لباس خوشگل خریده عکسشو نگرفتم و وسایلتو دادم مهد کودک و هنوز عاشق نقاشی کردنی

شبها خودت میگی مامان آدا گابش میاد

میخوام گل سر بزنم برات ...آی ماما دَدَم میا. دَرش بیار

لباس عوض میکنم...آی ماما ای گوب نیش.ای دَ بیار آبی گوبه

یه همسایه مامان مهناز داره که کلی باهاش دوست شدی یه دختر خوشگل 5 ساله اسمش هانیه خانم عصر ها از 6 تا 8 و نیم شب کلی با هم ورجه وورجه میکنید

 بهش میگی آنیه الهی فدای اون زبونت بشم من که اینقدر شیرینه

جوجه جونم فعلا به خدا میسپارمت.دوستت دارم و منو و تو

در قلب خداییییم

 

 

 


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامانی
31 شهریور 93 17:02
خداحفظش کنه دخترنازتونو واقعا خیلی شیرینه..خوشحال میشم به وب پسر منم سربزنید