تولدت مبارک باباجی
و خدایی که در این نزدیکیست
کنار ما و در جشن کوچک ما...
سلام دختر قشنگم
عشق کوچولوی من ...
عشق مامان واسه تعطیلات عید فطر اومدیم همدان و حسابی تاب تاب و این ور و اونور و کلی خوش گذروندیم تا الان...
و 11 مرداد تولد باباجی علی که دایی و زندایی و عسل و علی رضا که زحمت کشیدن و اومدن و کلی خوش گذشت و
باباجی وارد 39 سالگی شد...جونش سلامت و خدا ایشالا سایشو از رو سرمون کم نکنه ووو
و اما از شیرین زبونیهای شما
ماما نَ دون=مامان نکن و این جمله رو خیلی به کار میبری بیشتر در موقعی که موهاتو شونه میکنم
و یه کار خیلی شیک و فانتزی که انجام میدی اینکه چشم و ابرو میکشی...آیسا یه چشم و ابرو بیا ...و اینقدر این کار رو با ناز انجام میدی که واسه هر کی چشم و ابرو میکشی واست غش میکنه الهی فدای و چشم و ابروهات برم من ...
فعلا سرم خیلی شلوغه
دوستت دارم و تولدت مبارک علی عزیزم ایشالا با هم پیر بشیم...
هر دوتاتون رو دوست دارم خیلی.....و
ما در قلب خداییم...